ملک جوی . [ م ُ ] (نف مرکب ) ملک جوینده . طالب مملکت . طلب کننده ٔ فرمانروایی و قدرت :
بدو که گوید کای ملک جوی محنت یاب
چنین گریزد خفاش آفتاب نمای .
همت ز آستانه ٔ فقر است ملک جوی
آری هوا ز کیسه ٔ دریا بود سقا.
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملک جوی . [ م ُ ] (نف مرکب ) ملک جوینده . طالب مملکت . طلب کننده ٔ فرمانروایی و قدرت :
بدو که گوید کای ملک جوی محنت یاب
چنین گریزد خفاش آفتاب نمای .