کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوْر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جوْر
مترادف و متضاد
۱. بیداد، جفا، ستم، ظلم
۲. خط لب جام ≠ داد، عدل، مهر
برابر فارسی
جفا، ستم
دیکشنری
accordant, becoming, class, commensurate, compatible, complement, consistent, description, homo-, iso-, kind, favorable, fitted, harmonious, inhumanity, just, line, lot, maltreatment, manners, match , order, right, rigor, rigour, seasonable, sort, species, stamp, synchronous, timely, true, type, variety, walk, way
-
جستوجوی دقیق
-
جوْر
لهجه و گویش گنابادی
jowr در گویش گنابادی یعنی محیا ، آماده ، تهیه ، ردیف کردن
-
واژههای مشابه
-
جور
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیداد، جفا، ستم، ظلم ۲. خط لب جام ≠ داد، عدل، مهر
-
جور
واژگان مترادف و متضاد
۱. قبیل، قسم، گونه، نوع ۲. شق، شیوه، طور، نحو، نمط، نوع، نهج، وجه ۳. سازگار، متناسب، موافق، هماهنگ ۴. شبیه، مانند، متشابه، مثل ۵. جفت، مرتب ≠ ناجور
-
جور
فرهنگ واژههای سره
جفا، ستم
-
جور
فرهنگ فارسی معین
(جُ وْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستم کردن ، ظلم کردن . 2 - (اِ.) ستم ، ظلم .
-
جور
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - نوع ، گونه . 2 - منظم ، مرتب .
-
جور
لغتنامه دهخدا
جور. (اِ) مثل . شبیه . سنخ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نوع . گونه . قسم . || جنس . || (ص ) منظم . مرتب : ناجور؛ نامرتب . || هم آهنگ . (فرهنگ فارسی معین ):جورشان با هم جور نیست ؛ یعنی با هم هم آهنگی ندارند. || (معرب ، اِ) معرب گور: بهرام جور؛ بهرام گ...
-
جور
لغتنامه دهخدا
جور. (اِخ ) معرب گور، شهری بپارس . (انساب سمعانی ). گل جوری بدان منسوب است . (اقرب الموارد). شهری است از مضافات فیروزآباد و گل جوری بدان منسوب است . (منتهی الارب ). و این جور شهری است اندر پارس که خرمتر از آن نیست با اسپرغمها و میوه ها و درختها و آبه...
-
جور
لغتنامه دهخدا
جور. [ ج َ ] (ع مص ) ستم کردن در حکم . || میل کردن از راستی در راه . || زنهار خواستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): جارَ؛ زنهار خواست . (منتهی الارب ). || (اِ) ستم . (برهان ) (مهذب الاسماء). مرادف جفا. (آنندراج ). و با لفظ کشیدن و بردن و کردن و رفت...
-
جور
لغتنامه دهخدا
جور. [ ج َ / جُو ] (اِ) نام یکی از خطوط جام جم که خط لب جام و پیاله باشد، و پیاله ٔ جور بمعنی پیاله ٔ مالامال است چه هرگاه حریف را دانسته پیاله ٔ مالامال بدهند تا مست شود بیفتد و بی شعور گردد به او جور و ستم کرده خواهند بود. (برهان ).
-
جور
لغتنامه دهخدا
جور. [ ج ِ وَرر ] (ع ص ) سخت و بد: غَیْث ٌ جِوَرﱡ؛ باران سخت و بد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): سیل جور؛ سیل مفرط کثیر. (ذیل اقرب از اساس ).
-
جور
لغتنامه دهخدا
جور. [ ج ُ وَ ] (اِ) بالا که نقیض پایین و پشت است . (برهان ).
-
جور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جَور] jo[w]r ۱. ستم کردن.۲. (اسم) [قدیمی] خط هفتم از هفت خط جام که بر لب پیاله باشد؛ خط لب جام.۳. [مجاز] پیالۀ مالامال و پر از می: پیالهٴ جور.
-
جور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jur ۱. گونه؛ نوع.۲. (صفت) [مقابلِ ناجور] دارای نظموترتیب و بسامان.۳. (صفت) دارای هماهنگی یا سازگاری.〈 جور شدن: (مصدر لازم)۱. فراهم و آماده شدن.۲. مرتب و هماهنگ شدن.〈 جور کردن: (مصدر متعدی)۱. فراهم و آماده کردن.۲. مرتب و هماهنگ کردن.