کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جوزن
/jo[w]zan/
معنی
۱. آفتی که به گندم و جو میزند و آنها را خشک و ضایع میکند؛ زردی.
۲. چوب ضخیمی که برای کوبیدن دانههای غلات به کار میرفت.
۳. (اسم، صفت) هریک از جادوگران، مرتاضان، و ساحران هندی که دانههای جو و گندم را با زعفران زرد میکردند و به آن افسون میخواندند و هر کسی را میخواستند مسخر سازند از آن دانهها بر او میزدند؛ دانهزن: ◻︎ ز هندوستان آمده جوزنی / به هر جو که زد سوخته خرمنی (نظامی۵: ۸۹۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوزن
فرهنگ فارسی معین
(جَ یا جُ زَ) (ص فا. اِمر.) = جوزننده : طایفه ای در هند که دانة جو و گندم را به زعفران زرد کنند و افسونی بر آن خوانند و کسی را که خواهند مسخر خود سازند از آن دانه ها بر وی زنند، ساحر، افسونگر.
-
جوزن
لغتنامه دهخدا
جوزن . [ ج َ / جُو زَ ] (اِ) جوژن . رجوع به جوژن شود.
-
جوزن
لغتنامه دهخدا
جوزن . [ ج َ زَ ] (اِخ ) نوعی از ساحران باشند در هندوستان که دانه ٔ گندم و جو را بزعفران زرد کنند و افسونی بر آن خوانند و کسی را که خواهند مسخره ٔ خود سازند از آن دانه ها بر وی زنند. (برهان ) : ز هندوستان آمده جوزنی بهر جو که زد سوخته خرمنی . نظامی ....
-
جوزن
لغتنامه دهخدا
جوزن . [ج َ / جُو زَ ] (نف مرکب ) جوزننده . آفتی است که در گندم و جو افتد و آن زرد بسرخی مایل است . (برهان ). این آفت جو را خشک کند و تباه سازد. از: جو + زن بمعنی زننده و آسیب رساننده ٔ جو. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
جوزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jo[w]zan ۱. آفتی که به گندم و جو میزند و آنها را خشک و ضایع میکند؛ زردی.۲. چوب ضخیمی که برای کوبیدن دانههای غلات به کار میرفت.۳. (اسم، صفت) هریک از جادوگران، مرتاضان، و ساحران هندی که دانههای جو و گندم را با زعفران زرد میکردند و ...
-
جستوجو در متن
-
دانه زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dānezan =جوزن
-
جوزنان
لغتنامه دهخدا
جوزنان . [ ج َ / جُو زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) بحالت جوزن . بصفت جوزن : ز سودای او شب چو هندو زنی شده جوزنان گرد هر برزنی . نظامی .رجوع به جوزن شود.
-
دانه زن
لغتنامه دهخدا
دانه زن . [ ن َ / ن ِ زَ] (نف مرکب ) زننده ٔ دانه . که دانه زند. || که دانه از او بیرون دمد چون پوست تن آدمی بر اثر ابتلای به بیماری آبله یا آبله مرغان و جز آن . || نوعی از ساحران و جادوگران باشند در هندوستان که دانه های ارزن و جو را بزعفران زرد کنند...
-
حابل
لغتنامه دهخدا
حابل . [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) دامیار. صیاد. دام گسترنده و بندنده . || جادو. ساحر.آنکه گره به رسن زند. جوزن . || نام زمینی است . || تار، مقابل پود و نابل پود بود ودر مثل است : ثار حابلهم علی نابلهم ، یعنی افروختند آتش شر و بدی را میان خودها. حَوّل َ حابله...
-
مگر
لغتنامه دهخدا
مگر. [ م َ گ َ ] (حرف اضافه ، ق ) ترجمه ٔ الا و از برای استثنا آید. (برهان ). کلمه ٔ استثناست به معنی الا و لیکن و بغیر و جز و سوا. (ناظم الاطباء). حرف استثناست و آن از مستثنی منه و مستثنی و امری که مشترک باشد بینهما و بالسلب والایجاب ناگزیر، چه مقرر...