کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جوان
/javān/
معنی
۱. آنکه یا آنچه به حد میانۀ عمر طبیعی خود رسیده باشد؛ بُرنا.
۲. [مجاز] کمتجربه.
۳. [قدیمی، مجاز] مساعد و موافق: بخت جوان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
برنا، شاب، غلام، کودک، نوباوه، نوجوان، نوچه، نورسته ≠ پیر
دیکشنری
blood, juvenile, junior, young, youngling, youngster, youth, youthful
-
جستوجوی دقیق
-
جوان
فرهنگ نامها
(تلفظ: javān) آن که زمان زیادی از عمرش نگذشته است ، کم سن و سال ؛ (به مجاز) شاداب و با طراوت.
-
جوان
واژگان مترادف و متضاد
برنا، شاب، غلام، کودک، نوباوه، نوجوان، نوچه، نورسته ≠ پیر
-
جوان
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ په . ] (ص . اِ.) هر چیز کم سن . مق پیر.
-
جوان
لغتنامه دهخدا
جوان . [ ج َ ] (ص ، اِ) برنا. هر چیز که از عمر آن چندان نگذشته باشد. (آنندراج ). شاب ّ. مقابل پیر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : شدم پیر بدین سان تو هم خود نه جوانی مرا سینه پرانجوخ و تو چون خفته کمانی . رودکی .پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو مرا بکرد ...
-
جوان
لغتنامه دهخدا
جوان . [ ج َ نِن ْ ] (ع اِ) جوانی . ج ِ جانیة. (اقرب الموارد). رجوع به جانیة و جَوانی (ع اِ) شود.
-
جوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: ĵuvān، مقابلِ پیر] javān ۱. آنکه یا آنچه به حد میانۀ عمر طبیعی خود رسیده باشد؛ بُرنا.۲. [مجاز] کمتجربه.۳. [قدیمی، مجاز] مساعد و موافق: بخت جوان.
-
جوان
دیکشنری فارسی به عربی
شاب , صغار السمک , صغير , مراهق
-
جوان
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ǰevun طاری: ǰevun طامه ای: ǰavun طرقی: ǰevun کشه ای: ǰavun نطنزی: ǰevun
-
واژههای مشابه
-
young ice
یخ جوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] یخ دریا یا دریاچه که بهتازگی تشکیل شده است و ضخامت آن از پنج تا بیست سانتیمتر است
-
نیم جوان
لغتنامه دهخدا
نیم جوان . [ ج َ ] (ص مرکب ) مردی که نصف عمر خود را گذرانیده باشد. (ناظم الاطباء). کسی که به اواسط جوانی رسیده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || اسب رام نشده و دست آموز نگشته . (ناظم الاطباء).
-
همیشک جوان
لغتنامه دهخدا
همیشک جوان . [ هََ ش َ ج َ ] (اِ مرکب ) درختی است که برگهایش همیشه سبز باشد و به تازی حی العالم خوانند و آن راهمیشه بهار نیز گویند. (انجمن آرا). و در دواها به کار برند. (آنندراج ). رجوع به همیشه بهار شود. || نام یک جزو از اجزای اکسیر هم هست . (برهان ...
-
یکه جوان
لغتنامه دهخدا
یکه جوان . [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ ج َ ] (اِ مرکب ) جوان منفرد که در جوانی یگانه و بی نظیر باشد. (از ناظم الاطباء).
-
همیشه جوان
لغتنامه دهخدا
همیشه جوان . [ هََ ش َ / ش ِ ج َ ] (اِ مرکب ) ابرون . (مخزن الادویه ). رجوع به همیشک جوان شود.
-
juvenile wood, core wood, immature wood, juvenile core, pith wood
جوانچوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] هستۀ داخلی بافت چوبی اطراف مغزه (pith) که در آن یاختهها ازنظر ابعاد یا ساختار به حد نهایی تکامل خود نرسیدهاند