کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جهودان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جهودان
لغتنامه دهخدا
جهودان . [ ] (اِخ ) شهری است بخراسان ، آبادان و بانعمت و بر دامن کوه نهاده و مستقر ملک گوزکانان است ، وی به لشکرگاه نشیند و ازشهر به لشکرگاه فرسنگی و نیم است و آن لشکرگاه را دراندره خوانند و جایی استوار است بر دامن کوه نهاده و هوایی خوشتر از جهودان و...
-
واژههای مشابه
-
کوی جهودان
لغتنامه دهخدا
کوی جهودان . [ ی ِ ج ُ ] (اِخ ) نام قدیم یهودیه ٔ اصفهان بوده است . (تاریخ اصفهان ابونعیم ج 1 ص 16، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
سنگ جهودان
لغتنامه دهخدا
سنگ جهودان . [ س َ گ ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالیهود و حجرالزیتون هم میگویند چه شباهتی بزیتون دارد. گویند: مانند مرجان از دریا میروید، اگر با خون خفاش بسایند و در چشم کشند و بر ابرو مالند موی چشم و ابرو که ریخته باشد برویاند. (برهان ). حجر...
-
فسح جهودان
لغتنامه دهخدا
فسح جهودان . [ ف ِ ح ِ ج ُ ] (اِخ ) عید فسح . رجوع به فسح و فصح شود.
-
بوی جهودان
لغتنامه دهخدا
بوی جهودان . [ ی ِ ج ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درختی است و نام دیگر آن دَوم است و بهندی آنرا کوکل نامند. مقل . (یادداشت بخط مؤلف ):فرض ؛ بار درخت بوی جهودان تا وقتی که سرخ باشد. دَوم ؛ درخت بوی جهودان و بهندی کوکل است . مِسطَح ؛ بوریاکه از برگ بو...
-
خار جهودان
لغتنامه دهخدا
خار جهودان . [ رِ ج ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظاهراً جهودانه و آن درختی است که به عربی شائکه گویند و صمغ آن را عنزروت نامند.
-
جستوجو در متن
-
اسبات
لغتنامه دهخدا
اسبات . [ اِ ] (ع مص ) به شنبه درآمدن جهودان . (منتهی الارب ). شنبهی کردن جهودان .در شنبه شدن جهودان . (تاج المصادر بیهقی ). || آرمیدن . (منتهی الارب ). آسایش کردن . آرام و قرار گرفتن . خواب کردن . || خوابانیدن . ارقاد.
-
جهودانه
فرهنگ فارسی معین
(جُ نِ) 1 - (اِمر.) عَسَلی ، پارچة زردی که جهودان برای بازشناخته شدن از مسلمانان بر دوش خود می دوختند. 2 - (ق مر.) مانند جهودان ، جهودی .
-
قریظة
لغتنامه دهخدا
قریظة. [ ق ُ رَ ظَ ](اِخ ) قبیله ای است از جهودان خیبر. (منتهی الارب ).
-
پهر
لغتنامه دهخدا
پهر. [ پ ُ ] (اِ) مدرسه ٔ جهودان . دبستان یهودان . (برهان ).
-
جهودانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت نسبی، منسوب به جهود) johudāne ۱. مانند جهودان: ◻︎ به جان آنکه چو عیسیم برد بر سرِ دار / نشست زیر و جهودانه میگریست بهتاب (خاقانی: ۵۵).۲. (اسم) پارچۀ زردی که در قدیم جهودان برای امتیاز و باز شناخته شدن به دوش خود میدوختهاند؛ پارهزرد؛ غ...
-
صلوة
لغتنامه دهخدا
صلوة. [ ص َ لات ْ ] (معرب ، اِ) کنیسه ٔ جهودان است و اصل آن در عبرانی صلوتااست . ج ، صلوات . (منتهی الارب ). رجوع به صلوات شود.
-
غیار
فرهنگ فارسی معین
(غِ) [ ع . ] (اِ.) عسلی ؛ پارچه ای زرد رنگ که جهودان به لباس خود می دوختند تا از مسلمانان قابل تشخیص باشند.