کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنی احمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جنی احمر
لغتنامه دهخدا
جنی احمر. [ ] (اِ مرکب ) ثمر قطلب است . (فهرست مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قطلب شود.
-
واژههای مشابه
-
جني
دیکشنری عربی به فارسی
جن , پري , توليد کننده , تناسلي , مربوط به اندامهاي تناسلي
-
جَنَى
فرهنگ واژگان قرآن
ميوه رسيدهاي که وقت چيدنش شده باشد
-
صخر جنی
لغتنامه دهخدا
صخر جنی . [ ص َ رِ ج ِن ْ نی ] (اِخ ) رجوع به صخر شود.
-
ابن جنی
لغتنامه دهخدا
ابن جنی . [ اِ ن ُ ج ِن ْ نی ] (اِخ ) ابوالفتح عثمان . ادیب و نحوی موصلی . شمنی در حاشیه ٔ مغنی گوید پدر او جنی رومی و مملوک سیلمان بن فهد ازدی بود. و گویند جنی معرب گنی کلمه ٔ رومی است . مولد ابن جنی شهر موصل پیش از سال 300 هَ .ق . است و او چهل سال ...
-
جعفر جنی
لغتنامه دهخدا
جعفر جنی . [ ج َ ف َ رِ ج ِن ْ نی ] (اِخ ) ظاهراً تصحیفی است عامیانه از زعفر جنی . رجوع به زعفر جنی شود.
-
زعفر جنی
لغتنامه دهخدا
زعفر جنی . [ زَ ف َ رِ ج ِن ْ نی ] (اِخ ) در تداول عامه ، پادشاه مسلمان جنی . که گویند به روز عاشورا بمدد حسین بن علی (ع ) با لشکر خویش بیامد و حضرت علیه السلام به او اجازه حرب نداد و فرمود از انصاف و مردی دور است . چه شما آنان را ببینید وایشان شما ر...
-
علی جنی
لغتنامه دهخدا
علی جنی . [ ع َ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آواجیق ، بخش حومه ٔ شهرستان ماکو. این ده مشهور به علوجنی شده است . رجوع به علوجنی شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
اشرف جنی
لغتنامه دهخدا
اشرف جنی . [ اَ رَ ف ِ ج ِن ْ نی ] (اِخ ) نام همزاد سوادبن قارب بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 685 شود.
-
خشم جنی
لغتنامه دهخدا
خشم جنی . [ خ َ م ِ ج ِن ْ نی ] (اِخ ) قریه ای است فرسنگی کمتر مشرق خشت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
-
جنی زیر زمینی
دیکشنری فارسی به عربی
تمثال
-
جستوجو در متن
-
گبر
لغتنامه دهخدا
گبر. [ گ َ ] (هزوارش ، اِ) در آرامی (هزوارش ) گبرا بمعنی مرد است . رجوع به گبر شود. مرد. مرد بزرگ . معرب آن جبر است :و اسلم براووق حییت به و انعم صباحاً ایها الجبرابن احمر (از تاج العروس از شوابن جنی در: جبر).
-
اصمعی
لغتنامه دهخدا
اصمعی . [ اَ م َ ] (اِخ ) (122 هَ . ق . / 740 م . - 216 هَ . ق . / 831 م .) .نام و نسب : عبدالملک بن قریب بن علی بن اصمع باهلی . منسوب به جد خود که اصمع نام داشت ، و بکسر اول غلط است و سمعانی نیز اصمعی را انتساب به جد دانسته است . و برخی وی را به بنو...