کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جنوب
/jo(a)nub/
معنی
۱. [مقابلِ شمال] (جغرافیا) یکی از چهار جهت اصلی برابر با طرف دست راست کسی که رو به مشرق ایستاده باشد.
۲. [مجاز] شهرها و سرزمینهای واقع در جنوب کشور.
۳. [مقابلِ شمال] [قدیمی] بادی که از سمت جنوب میوزد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. قبله، نیمروز
۲. جهات، نواحی
۳. پهلوها، کنارها ≠ شمال
برابر فارسی
نیمروز
دیکشنری
south
-
جستوجوی دقیق
-
جنوب
واژگان مترادف و متضاد
۱. قبله، نیمروز ۲. جهات، نواحی ۳. پهلوها، کنارها ≠ شمال
-
جنوب
فرهنگ واژههای سره
نیمروز
-
جنوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] ← جهان جنوب
-
جنوب
فرهنگ فارسی معین
(جَ یا جُ) [ ع . ] (اِ.) یکی از چهار جهت اصلی که مقابل شمال است .
-
جنوب
فرهنگ فارسی معین
(جُ) [ ع . ] (ص .اِ.) جِ جنب . 1 - پهلوها، کنارها. 2 - جهت ها و نواحی .
-
جنوب
لغتنامه دهخدا
جنوب . [ ج َ ] (ع اِ) طرف جنوب ، یکی از چهار جهت اصلی در برابر شمال . (اقرب الموارد). چهار جهت اصلی عبارتند از: شمال ، جنوب ، مشرق ، مغرب ، و آنرا بپارسی او اخشتر و نسا گویند. (ناظم الاطباء). || بادی است برابر باد شمال . (از اقرب الموارد). باد دست را...
-
جنوب
لغتنامه دهخدا
جنوب . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جَنْب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پهلوها. رجوع به جَنْب شود.
-
جنوب
لغتنامه دهخدا
جنوب . [ ج ُ ] (ع مص ) از دست راست وزیدن باد. (منتهی الارب ). || بادجنوب آمدن . (المصادر). || باد جنوب وزیدن بر قوم و هلاک کردن . (منتهی الارب ): جُنِبوا جنوباً؛ باد جنوب وزید بر آنان و هلاک کرد آنان را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ...
-
جنوب
دیکشنری عربی به فارسی
جنوب , جنوبي , بسوي جنوب , نيم روز
-
جنوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جَنوب، جمع: جنائب] jo(a)nub ۱. [مقابلِ شمال] (جغرافیا) یکی از چهار جهت اصلی برابر با طرف دست راست کسی که رو به مشرق ایستاده باشد.۲. [مجاز] شهرها و سرزمینهای واقع در جنوب کشور.۳. [مقابلِ شمال] [قدیمی] بادی که از سمت جنوب میوزد.
-
جنوب
دیکشنری فارسی به عربی
جنوب
-
جنوب
واژهنامه آزاد
خورتاب، خورشیدتاب، بَتَو، بَتاب، جانب و سویی از زمین که خورشید از برآمدن تا فرورفتن در بیشترین هنگام بر آن سوی تابیده می شود، بویژه در کوههایی که یک سویش رو به جنوب یا خورتاب باشد. وازگونه و مقابل شمال یا نَسا یعنی جانب و سویی که خورشید به آن سو کمتر...
-
واژههای مشابه
-
south point
نقطۀ جنوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] یکی از چهار نقطۀ اصلی جهتیابی بر روی افق که جنوب جغرافیایی را نشان میدهد
-
نوک جنوب
لغتنامه دهخدا
نوک جنوب . [ نُک ْ ک ِ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 180 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ بمپور، محصولش غلات و ذرت ، شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).