کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جفاجو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جفاجو
مترادف و متضاد
جفاپیشه، جفاکار، ستمپیشه، ستمکار، ستمگر، ظالم، غدار، نامهربان ≠ مهرورز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جفاجو
واژگان مترادف و متضاد
جفاپیشه، جفاکار، ستمپیشه، ستمکار، ستمگر، ظالم، غدار، نامهربان ≠ مهرورز
-
جفاجو
لغتنامه دهخدا
جفاجو. [ ج َ ] (نف مرکب ) جفاجوی . جفاجوینده . کسی که در ایذای مردم کوشش میکند. (ناظم الاطباء). جفاکار. جفاکاره . جفاپیشه . جفاکیش . جفاآهنگ . جفاگستر. (آنندراج ) : فرزند بسی دارد این دهر جفاجوی هر یک بد و بی حاصل چون مادر زانیش . ناصرخسرو.بر سر من ن...
-
جستوجو در متن
-
جفاجوئی
لغتنامه دهخدا
جفاجوئی . [ ج َ] (حامص مرکب ) عمل جفاجو. جفاجو بودن . کار جفاجو. ستمگری . بیداد. ظلم . رجوع بجفا و ستمگری و ظلم شود.
-
جفاپیشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] jafāpiše ستمکار؛ ستمگر؛ جفاجو؛ جفاکار؛ جفاگر؛ جفاکیش.
-
کافرخو
واژگان مترادف و متضاد
جفاپیشه، جفاجو، جورپیشه، ستمگر، ظالم، غدار، کافرصفت ≠ مهربان
-
بیوفا
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیمانشکن، خائن، عهدگسل، ۲. غدار، جفاجو، جفاگر ≠ وفادار، وفامند
-
جفاکار
واژگان مترادف و متضاد
بیدادگر، بیرحم، بیمهر، جفاجو، ستمگر، سنگدل، ظالم، غدار، نامهربان ≠ مهربان
-
کافرخوی
لغتنامه دهخدا
کافرخوی . [ ف ِ / ف َ ] (ص مرکب ) آنکه خوی کافران دارد. کافرصفت . جفاجو. جفاپیشه . محارب . ستیزه گر : روی درکش ز دهر دشمن روی پشت بر کن به چرخ کافرخوی .خاقانی .
-
فارغی
لغتنامه دهخدا
فارغی . [ رِ ] (اِخ ) مولانا فارغی (از شعرای قرن نهم هجری ) در خانقاه جدیدی میباشد. مردی درویش وش و کم سخن است . بعضی از اشعارش بد نمی افتد. این مطلع از اوست :از بس که آن جفاجو آزار مینمایداندک ترحم او بسیار مینماید.(مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی چ...
-
ناظم کرمانی
لغتنامه دهخدا
ناظم کرمانی . [ ظِم ِ ک ِ ] (اِخ ) از شاعران متأخر است . مؤلف صبح گلشن آرد: «از وطن به هندوستان قدم گذاشت و در کانپور با قاضی محمدصادق اختر صحبت داشت » ، و نیز این سه بیت را از او نقل کرده است :شدم آخراسیر غمزه ٔ هندوی طنازی جفاجو نازنینی سروقدی عش...
-
واقف شدن
لغتنامه دهخدا
واقف شدن . [ ق ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خبردار شدن . (آنندراج ). خبردار گشتن .مطلع شدن . دریافتن . (ناظم الاطباء). آگاه شدن . باخبرشدن . فهمیدن . مستحضر شدن . پی بردن : تا نامه ٔ پوشیده ٔ او نرسد بر این حال واقف نتوان شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324). خوا...
-
ساکت
لغتنامه دهخدا
ساکت . [ ک ِ ] (اِخ ) میرزا محمدامین فرزند میرزا مؤمن بن خواجه میرزا بیک کدخدای تبریز است . ساکت از شاعران قرن یازدهم و از معاصران و مصاحبان صائب تبریزی است و این تخلص را نیز در اصفهان از صائب گرفته است . وی مدتی در مشهد سکونت داشت . در روزگار عالمگ...
-
رو دادن
لغتنامه دهخدا
رو دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) واقع شدن . (آنندراج ). پیش آمدن . حادث گشتن . بوقوع پیوستن . اتفاق افتادن . روی دادن . رجوع به روی دادن شود : تا در او اشکال غیبی رو دهدعکس حوری و ملک در وی جهد. مولوی .پاک طینت راچه باک از خوب و زشت عالم است میکنم آیینه خ...
-
غازی مازندرانی
لغتنامه دهخدا
غازی مازندرانی . [ ی ِ زَ دَ ] (اِخ ) اسمش محمد قاسم خان بن میرزا حسن و همشیره زاده ٔ محمدمهدی خان متخلص به شحنه است که در حرف شین ذکری از او رفته و خود در بدایت جوانی است و طبعش در نهایت روانی در حضرت اقدس شاهنشاه اسلام پناه گردون درگاه محمدشاه خلدا...