کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جرد
لغتنامه دهخدا
جرد. [ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَجرَد و جَرداء، به معنی زمین بی گیاه . || انسان بی موی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): اهل الجنة جردمرد. || سواران که پیاده در آن نباشد. (از اقرب الموارد). || (اِ) چرغد و شبگیر. (ناظم الاطباء).- جردمرد ؛ ج ِ اجرد و...
-
جرد
لغتنامه دهخدا
جرد.[ ج َ ] (اِ) تخت و اورنگ پادشاه . (برهان ) (ناظم الاطباء). تخت پادشاهی را گویند. (آنندراج ) : ز زر پخته یکی جرد ساختند او راچو کوه آتش و گوهر در او بجای شرر. فرخی . || پرنده ای است کبودرنگ که پیوسته در کنار آب نشیند و او را خرچال نیز گویند. (برها...
-
جرد
دیکشنری عربی به فارسی
دفتر دارايي , فهرست اموال , سياهه , صورت کالا
-
جرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jard تخت پادشاهی: ◻︎ ز زرّ پخته یکی جرد ساختند او را / چو کوهِ آتش و گوهر بر او بهجای شرر (فرخی: ۷۰).
-
جرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] jarad زخمی؛ زخمدار؛ مجروح: ◻︎ وحشی و سست و بدلگام و چموش / جرد و کُند و لَنگ و نابینا (ظفر همدانی: لغتنامه: جرد).
-
واژههای مشابه
-
کچله جرد
لغتنامه دهخدا
کچله جرد. [ ک َ چ ِ ل َ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین جلگه ای و معتدل . سکنه ٔ آن 160 تن . آب آن از قنات . محصول غلات و چغندرقند و میوه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
گلی جرد
لغتنامه دهخدا
گلی جرد. [ گ ُ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 32هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 5هزارگزی خاور راه شوسه ٔ شاه زند به ازنا واقع است . هوای آن معتدل و سکنه اش 522 تن است . آب آنجا از قنات و چاه تأمین میشود. محصول ...
-
وایه جرد
لغتنامه دهخدا
وایه جرد. [ ] (اِخ ) وادی ای است در نزدیکی نهاوند. وجه تسمیه اینکه در این مکان حادثه ای بین عرب و عجم اتفاق افتاده بود و ایرانیان به هلاکت رسیدند. بعد هر ایرانی آنجا می آمد میگفت وایه جرد. پس این کلمه علم شد به آنجا. (از یادداشت های مرحوم دهخدا).
-
هفت جرد
لغتنامه دهخدا
هفت جرد. [هََ ج ِ ] (اِخ ) از قرای مرو است . (معجم البلدان ).
-
آش جرد
لغتنامه دهخدا
آش جرد. [ ج ِ ] (اِخ ) نام خره ای بخراسان نزدیک چغانیان . (از تاریخ سیستان ).
-
تله جرد
لغتنامه دهخدا
تله جرد. [ ت َ ل ِ ج ِ] (اِخ ) دهی از دهستان کمازان شهرستان ملایر است که 850 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
دراب جرد
لغتنامه دهخدا
دراب جرد.[ دَ ج ِ ] (اِخ ) صورتی از دارابجرد، دارابگرد که شهری است به فارس . رجوع به دارابجرد و دارابگرد شود.
-
ره جرد
لغتنامه دهخدا
ره جرد. [ رَه ْ ج ِ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان جیرفت . دارای 243 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آنجا برنج وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
لوله جرد
لغتنامه دهخدا
لوله جرد. [ لو ل َ ج ِ ] (اِخ ) (مالی آباد) دهی جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین ، واقع در چهارده هزارگزی باختر آبیک و شصت هزارگزی راه شوسه . جلگه و معتدل . دارای 249 تن سکنه . آب آن از چاه و رودخانه ٔ بهجت آباد. محصول آنجا غلات و هندوانه . ...
-
بزم جرد
لغتنامه دهخدا
بزم جرد. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین . جلگه ، معتدل . سکنه ٔآن 308 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و انگور وچغندر است . شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1).