کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جراحت دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . (اِ) جراحت . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ) (زمخشری ) (دهار). زخم و جراحت . (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)(آنندراج ). قرحه . (زمخشری ) (نصاب الصبیان ). دمل . (منتهی الارب ). قریح . قرح . (یادداشت مؤلف ) : گفت فردا نشتر آرم ...
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبری که ضربانهایش موجب دوران خون می گردد. (از فرهنگ فارسی معین ). رباط. نیاط. (منتهی الارب )....
-
دل شکستن
لغتنامه دهخدا
دل شکستن . [ دِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) رنجاندن . آزرده کردن . با ستمی یا سخنی یا عمل زشتی قلب کسی را متأثر و رنجیده ساختن . (فرهنگ عوام ). تعبی را برای کسی سبب شدن : سگالید هر کار وزآن پس کنیددل مردم کم سخن مشکنید. فردوسی .شکستی کزو خون به خارا رس...
-
زخم گران زدن
لغتنامه دهخدا
زخم گران زدن . [ زَ م ِ گ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بشدت ضربت زدن . جراحت سخت وارد کردن : بسکه خوردم بس زدم زخم گران دل قوی تر بوده ام از دیگران . مولوی .رجوع به زخم شود.
-
مندمل
لغتنامه دهخدا
مندمل . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) جراحتی که گوشتش فراه-م آمده ، به شده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). جراحت به شده . (ناظم الاطباء). ریش و جراحت نیکوشده ، گوشت آورده و جوش خورده (ریش و خستگی ). (یادداشت مرحوم دهخدا).- مندمل شدن ؛ به شدن جراحت . (ناظم الاطباء...
-
مضض
لغتنامه دهخدا
مضض . [ م َ ض َ ] (ع اِ) شیر ترش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || درد و سوزش مصیبت و الم جراحت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). سوزش مصیبت و درد جراحت . (ناظم الاطباء). و رجوع به مضة شود. || (مص ) سوخته ش...
-
مض
لغتنامه دهخدا
مض . [ م َض ض ] (ع مص ) اندوه مند گردانیدن : مضه الشی ٔ مضاً و مضیضاً؛ اندوه مند گردانید او را آن چیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سوختن اندوه و خشم دل را. (زوزنی ). سوخته شدن دل از اندوه و خشم و غضب . (تاج المصادر بیهقی ). ||...
-
موتون
لغتنامه دهخدا
موتون . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از وتن . مردی که بریده بود رگ جان او. آن که جراحت بر رگ وتین وی رسیده باشد. (ناظم الاطباء). آن که وتین یعنی رگ درونی ملاصق قلب او مورد اصابت قرار گرفته باشد. (از اقرب الموارد). بر وتین زده شده که رگ دل است . (آنندراج...
-
مرهم رسان
لغتنامه دهخدا
مرهم رسان . [ م َ هََ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مرهم نه . کسی که بر جراحت مرهم نهد. || توسعاً درمان َ درد کننده . چاره ساز : گز ز نومیدی شوم مجروح دل محرمی مرهم رسان خواهم گزید.خاقانی .
-
خیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xēm] [قدیمی] xim ۱. خوی؛ سرشت؛ طبیعت: ◻︎ دگر خوی بُد آنکه خوانیم خیم / که با او ندارد دل از دیو بیم (فردوسی: ۷/۲۹۲).۲. خوی بد.۳. آنچه از شکنبه و رودۀ گاو و گوسفند میتراشیدند.۴. زخم؛ جراحت.۵. چرک گوشۀ چشم؛ قی.۶. جوال پنبهای.
-
چرکین شدن
لغتنامه دهخدا
چرکین شدن . [ چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کثیف و ناپاک شدن . (ناظم الاطباء). تَغب . اِتِّساخ . اِستیساخ . (منتهی الارب ). چرکن شدن . شوخگین شدن . آلوده و ملوث شدن . رجوع به چرک و چرکین شود. || ریم آلود شدن . (ناظم الاطباء). چرک آلودشدن زخم . ریمناک شدن ج...
-
زخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zahm] zaxm ۱. (پزشکی) هر نوع شکافی که بر روی پوست ایجاد شود؛ جراحت.۲. [قدیمی] ضربه.۳. (موسیقی) [قدیمی] = زخمه۴. [قدیمی، مجاز] صدایی که از ساز بلند میشود.〈 زخم خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] زخم برداشتن؛ زخمی شدن؛ مجروح شدن.〈 زخم ...
-
جراحتگاه
لغتنامه دهخدا
جراحتگاه . [ ج ِ ح َ ] (اِ مرکب ) جای جراحت : ستیم آن ریم باشد که چون بر جراحتگاه فراهم آید خون فاسد درون وی ریم گردد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : دل تنگم جراحتگاه مژگان تو بود امشب که نیلی کرد سیلی های اشکم روی دریا را.میرزامعزفطرت (از آنندراج )...
-
خسته گشتن
لغتنامه دهخدا
خسته گشتن . [ خ َ ت َ / ت ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مجروح گشتن ، جراحت برداشتن . مجروح شدن . خسته شدن : بمادر خبر شد که سهراب گردبه تیغ پدر خسته گشت و بمرد. فردوسی .|| وامانده شدن . مانده شدن . درمانده شدن . قدرت انجام کاری رااز دست دادن . || آزرده دل ش...
-
ستیم
لغتنامه دهخدا
ستیم . [ س ِ ] (اِ) خون و چرک و ریمی باشد که در جراحت جمع شود، تا نشتر نزنند بر نیاید. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). جراحتی بود که سر او فراهم آمده باشد و خون در وی ریم شده و چون نیشتر بر آن زنند آن را نیز بگشایند. (اوبهی ) : گفت فردا نشتر آرم پیش...