کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جد
/jad[d]/
معنی
۱. پدرِ پدر؛ نیا؛ پدربزرگ.
۲. پدرِ مادر؛ پدربزرگ.
۳. پدربزرگ پدرومادر.
۴. [مجاز] پیامبر اسلام: به جدت قسم.
۵. [قدیمی] بخت.
۶. [قدیمی] بهره؛ نصیب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اسلاف، پدربزرگ، سلف، نیا، نیاکان
۲. بزرگی، عظمت
۳. بهره، حظ، نصیب
۴. بخت، نیکبختی
۵. بینیازی، توانگری
برابر فارسی
نیا
دیکشنری
ancestor, forefather, forerunner, progenitor
-
جستوجوی دقیق
-
جد
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسلاف، پدربزرگ، سلف، نیا، نیاکان ۲. بزرگی، عظمت ۳. بهره، حظ، نصیب ۴. بخت، نیکبختی ۵. بینیازی، توانگری
-
جد
واژگان مترادف و متضاد
۱. پافشاری، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، مداومت، مساعی ۲. جدی ≠ هزل، شوخی
-
جد
فرهنگ واژههای سره
نیا
-
جد
فرهنگ فارسی معین
(جَ دّ) [ ع . ] (اِ.) پدربزرگ ، نیا. ج . اجداد.
-
جد
فرهنگ فارسی معین
(جِ دّ) [ ع . ] (مص ل .) کوشیدن ، سعی کردن .
-
جد
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بهره ، نصیب . 2 - کنار رود. 3 - بخت .
-
جد
لغتنامه دهخدا
جد. [ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ جدبن قیس بن صخربن خنسأبن سنان ... سلمی انصاری از صحابه و انصار است . وی پسر عموی برأبن معرور و متهم به نفاق بودو حتی در وقعه ٔ حدیبیه با اینکه همه ٔ حاضران با رسول خدا (ص ) بیعت کردند وی در زیر شکم شتر خود پنهان شد و بیعت نک...
-
جد
لغتنامه دهخدا
جد. [ ج َدد ] (اِخ ) ابن قیس بن صخر انصاری ، مکنی به ابووهب . از منافقان است . (از امتاع الاسماع ).
-
جد
لغتنامه دهخدا
جد. [ ج َدد ] (ع اِ) پدر پدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نیاک . پدربزرگ . (یادداشت مؤلف ). نیا. (ناظم الاطباء). پدر پدر چندانکه بالا رود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). پدر کلان . جد پدری . پدر مهین . نیاک : تاش به حوا ملک خ...
-
جد
لغتنامه دهخدا
جد. [ ج ِدد ] (ع مص ) کوشیدن در کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوشش در کار را میگویند. (شرح قاموس ). کوشیدن . (مصادر زوزنی ). فعالیت کردن . سعی کردن : نگاه باید کرد که چون مرد شهم و کافی بود و همه جد محض . (تاریخ بیهقی ص 391). مردیها و جدهای وی را...
-
جد
لغتنامه دهخدا
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) ساحل دریای مکه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کنار دریاست بمکه . جُدَّة. (شرح قاموس ). الجُدَّة. (تاج العروس ). رجوع به جده شود.
-
جد
لغتنامه دهخدا
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام آبی است بنی سعد را بنا بر تفسیری که ابن سکیت از این ابیات عدی بن الرقاع کرده است : فألمّت ْ بذی المویقع لمّاجف عنها مصدع فالنضاءثمّت استوسقت له فرمته بغبار علیه منه رداءمستطیر کأنه سابری ّعند تجر منشر و ملاءدانیات للجد حتی ...
-
جد
لغتنامه دهخدا
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام آبی است در جزیرة : اء تعرف من اسماء بالجد ردّهامحیلاً و نؤیاً حارساً قدتهدّما.أخطل (از معجم البلدان ).
-
جد
لغتنامه دهخدا
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام آبی است در سرزمین بنی عبس . اخضربن هبیرةبن عمروبن ضرار بر بنی عبس وارد شد و او را از آب منع کردند و وی این ابیات را گفت : اِذا ناقة شدّت برحل و نمرق لمدحة عبسی ّ فآبت و کلت ْوجدنا بنی عبس خلا اسم ابیهم قبیلة سوء حیث سارت و حل...
-
جد
لغتنامه دهخدا
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ). نام موضعی بشمال افریقیه در شرق بونه . (ابن بطوطه ).