کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جبار و قهار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جبار و قهار
فرهنگ گنجواژه
صفات خداوندی.
-
واژههای مشابه
-
جبار طائی
لغتنامه دهخدا
جبار طائی . [ ج َب ْ با رِ ] (اِخ ) محدث است . (منتهی الارب ).
-
باب جبار
لغتنامه دهخدا
باب جبار. [ ب ُج َب ْ با ] (اِخ ) دهی است به بحرین . (منتهی الارب ).
-
Orionvariable
متغیر جبار ی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] ← متغیر سحابی
-
Orion Molecular Clouds
اَبرهای مولکولی جبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] یکی از مجموعهابرهای مولکولی غولپیکر در صورت فلکی جبار
-
جستوجو در متن
-
کییش
لغتنامه دهخدا
کییش . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) به معنی جبار و قهار باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 262 شود.
-
کیش مند
لغتنامه دهخدا
کیش مند. [ ک َ / ک ِ / ک َ ی ِ م َ ] (ص مرکب ) به معنی جباری و قهاری باشد به لغت زند و اوستا. (برهان ) (آنندراج ). به لغت زند،جبار و قهار و توانا. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 262 شود.
-
ملک بخش
لغتنامه دهخدا
ملک بخش . [ م ُ ب َ ] (نف مرکب ) ملک بخشنده . که ملک بخشد. آنکه فرمانروایی مملکتی را به کسی بخشد : پیام داد به من بنده دوش باد شمال ز حضرت ملک ملک بخش اعدامال . غضائری .قتال جان فزایی و جبار دلگشای غدار ملک بخشی و قهار قهرمان . عثمان مختاری (دیوان چ ...
-
متهور
لغتنامه دهخدا
متهور. [ م ُ ت َ هََ وْ وِ ] (ع ص ) آن که در چیزی به بی باکی افتد. (آنندراج ). گستاخ و بی باک و بی پروا. (ناظم الاطباء). درافتاده در چیزی به بیباکی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). دلیر. بی باک . بی پروا. جسور. گستاخ . بی باکی کننده . (یادداشت به ...
-
کی
لغتنامه دهخدا
کی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) مَلِک باشد...(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 516). پادشاه بلندقدر و بزرگ مرتبه را گویند. (صحاح الفرس ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جبار. (مفاتیح العلوم خوارزمی ، از یادداشت ایضاً): کیقباد. کیکاوس . کیخسرو. کی لهراسب . کی بشتاسب . ک...
-
صانعی
لغتنامه دهخدا
صانعی . [ ن ِ ] (اِخ ) (مولانا...)از ولایت باخرز بود و بیشتر مثنوی میگفت . از اوست :بتو هر که او دعویی میکندچه دعوی که بی معنیی میکندتو را میوه شیرین و او راست تلخ چو سیب سمرقند و آلوی بلخ .و این رباعی بر مولانا عبدالرحمن جامی میخوانده و با این فضل و...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [اَل ْ لاه ] (اِخ ) خدای سزای پرستش . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل ). علم است برای ذات واجب الوجود. (متن اللغة). نام خداوند تبارک و تعالی . اصل این کلمه الاه (اله ) بود، الف و لام تعریف بدان درآمد و همزه بجهت تخفیف افتاد و «اﷲ» گردید....