کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جا افتاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شب جا
لغتنامه دهخدا
شب جا. [ ش َ ] (اِ مرکب ) منزل شب و جایگاه شب و شب باش . (ناظم الاطباء).
-
میان جا
لغتنامه دهخدا
میان جا. (اِ مرکب ) مرکز. وسط. || کنایه است از مرکز زمین ، و قدما معتقد بودند کعبه مرکز زمین است : کعبه همچون شاه زنبوران میانجا معتکف عالمی گردش چو زنبوران غریوان آمده .خاقانی .
-
بازی جا
لغتنامه دهخدا
بازی جا. (اِ مرکب ) جای نمایش . محل بازی هنرپیشگان . تآتر. جای بازی ومحل بازی ، خواه قمار باشد یا لعب . (ناظم الاطباء).
-
خاص جا
لغتنامه دهخدا
خاص جا. (اِ مرکب ) پناه گاه . مقر. (ناظم الاطباء).
-
چه جا
لغتنامه دهخدا
چه جا. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان . در 32هزارگزی جنوب علی آباد واقع است . کوهستانی و معتدل و مرطوب است ، 105 تن سکنه دارد. از چشمه سار آبیاری می شود. محصولش غلات و لبنیات است . شغل اهالی کشاورزی و صنایع دستی زنان...
-
جا افتادن
لغتنامه دهخدا
جا افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) بجای خود قرار گرفتن استخوان ازجای بشده . استخوان جابجا شده بجای خود بازافتادن . || دم کشیدن پلو یا غذای دیگر. || نیک پخته شدن غذا: کوفته اش هنوز جا نیفتاده است .
-
جا انداختن
لغتنامه دهخدا
جا انداختن . [ اَت َ ] (مص مرکب ) رختخواب گستردن . || استخوان از جای رفته را بجای خود بازآوردن . (شکسته بندی ). || کسی یا چیزی را بموقعی دلخواه آوردن .
-
جا خوردن
لغتنامه دهخدا
جا خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) از دیدن امری غیرمنتظر تعجب کردن . خود را مغلوب دیدن .
-
جا دادن
لغتنامه دهخدا
جا دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) نهادن چیزی را در جائی . هشتن . مقام دادن . وضع کردن . نصب کردن . منصوب کردن .
-
جا داشتن
لغتنامه دهخدا
جا داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) گنجایش داشتن . ظرفیت داشتن . وسعت داشتن . || نگاهبان ساختن . کسی را به نگاهبانی گماشتن : بنوبت تو جا دار از پاسبان کسانی که هم گرد و هم پهلوان .اسدی .
-
جا رفتن
لغتنامه دهخدا
جا رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، منفعل شدن از کرده یا گفته ٔ خود پس از آنکه طرف دلیلی آشکارا آورد. مجاب شدن . با سکوت اذعان به مغلوبیت خود کردن . مفحم شدن . مغلوب شدن . || در اصطلاح قمار با ورق ، ورق خود را بعلامت عدم اشتراک در این دست...
-
جا زدن
لغتنامه دهخدا
جا زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) چیز کم قیمت و بدلی را بجای چیز پربها و اصلی به کسی دادن . بدلی را بجای اصلی دادن یا فروختن به چالاکی و زرنگی . چیزی بد یا غیر بد را بدل چیزی بفریب نمودن یا دادن . کسی را بجای دیگری جا زدن . به اغفال حریف و طرف چیزی بد را ...
-
خواب جا
لغتنامه دهخدا
خواب جا. [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) جای خواب . مرقد. خوابگاه . رجوع به خواب جای شود.
-
جابه جا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) jābejā ۱. محلبهمحل؛ مکانبهمکان؛ نقطهبهنقطه: ◻︎ آن حکیم خارچین استاد بود / دست میزد جابهجا میآزمود (مولوی: ۴۱).۲. درحال؛ فوراً؛ فیالفور: جابهجا افتاد و مرد.〈 جابهجا شدن: (مصدر لازم)۱. از جایی به جای دیگر رفتن.۲. از جای خود تکان ...
-
فراخ جا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فراخجای› [قدیمی] farāxjā جای گشاده؛ محل وسیع.