کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جان بخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جانفروز
فرهنگ نامها
(تلفظ: jān foruz) (= جان افروز) ، ← جان افروز .
-
نوش جان
لغتنامه دهخدا
نوش جان . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزی که ممد و مقوی حیات باشد یامرغوب و محبوب جان . (آنندراج ). || (صوت مرکب ) به صورت خطاب و دعا، گوارا باد! هنیئاً! هنیئاً مریئاً! گوارای وجود! (یادداشت مؤلف ). نوش ! گوارا! سازگار وجود! عبارتی است که می گ...
-
سبک جان
لغتنامه دهخدا
سبک جان . [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) زودگذر. فانی : در خانه ٔ مرده دل چرا بستی کو خاک گران و تو سبک جانی .ناصرخسرو.
-
سخت جان
لغتنامه دهخدا
سخت جان . [ س َ ] (ص مرکب ) سنگدل و بیرحم . (آنندراج ) (غیاث ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 74) : سختی ره بین و مشو سست ران سست گمانی مکن ای سخت جان . نظامی .|| سختی کش . (مجموعه ٔ مترادفات ص 209). که تعب و رنج بسیار کشد. که مصیبتهای سخت تواند کشید.
-
سگ جان
لغتنامه دهخدا
سگ جان . [ س َ ] (ص مرکب ) سخت جان . سختی کش . (برهان ). بی رحم . سخت دل و سختی کش . (آنندراج ) (رشیدی ) : همه سگ جان و چو سگ ناله کنانند بصبح صبحدم ناله ٔ سگ بین که چه پیدا شنوند. خاقانی .خاقانیا سگ جان شدی کانده کش جانان شدی در عشق سردیوان شدی نامت...
-
عامل جان
لغتنامه دهخدا
عامل جان . [ م ِ ل ِ ] (اِخ ) اشارت به ذات پاک باری تعالی است و کنایه از عناصر اربعه هم هست . (برهان ).
-
نیم جان
لغتنامه دهخدا
نیم جان . (اِ مرکب ) رمق . جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده : زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی کرد آنچه خواست با دل از جان چه خواست گوئی . خاقانی .آن نیم جان که با من بگذاشت دست هجرت در پای تو فشاندم کردی قبول یا نی . خاقانی .نیم جانی چه بود ت...
-
نیمه جان
لغتنامه دهخدا
نیمه جان . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) نیم مرده . که نیمی از جان او بشده است . (یادداشت مؤلف ). نیم جان . رجوع به نیم جان شود.- نیمه جان شدن ؛ نیم جان شدن . سخت مضطرب و نگران گشتن . || (اِ مرکب ) نیم جان . رمق . جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده .- نیمه...
-
وخ جان
لغتنامه دهخدا
وخ جان . [ وَ ] (صوت مرکب ) کلمه ای است که زنان ولایت (ایران ) در وقت ناز و جماع گویند چنانکه اوه زنان هند بلکه اکثر در وقت لذت بر زبان رانند خواه مرد باشد خواه زن و گاهی تنها لفظ وخ به همین معنی نیز استعمال کنند. (مصطلحات الشعراء) (بهار عجم ) (آنندر...
-
هفشه جان
لغتنامه دهخدا
هفشه جان . [ هََ ش َ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی در چهارمحال بختیاری ، و اهل محل آن را هوراشگون و هوشگان گویند. (یادداشت مؤلف ). دهی است ازبخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد که 6902 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله و کاردستی مردم قالی بافی اس...
-
آزرده جان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āzordejān ۱. رنجیده.۲. دلتنگ.
-
یک جان
لغتنامه دهخدا
یک جان . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یکدل . (از آنندراج ). دوست . (ناظم الاطباء). صمیمی . متحد.- یک جان شدن ؛ متحد و متفق شدن . صمیمی شدن . یکی شدن : تا من و توها همه یک جان شوندعاقبت مستغرق جانان شوند.مولوی .
-
هدیه ٔ جان
لغتنامه دهخدا
هدیه ٔ جان . [ هََ دْ/ هَِ دْ ی َ/ ی ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط و مکتوب . (جهانگیری ). || پیغام : هدیه ٔ جانم روان دارید بر دست صبا.خاقانی .
-
گران جان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] gerānjān ۱. سختجان.۲. بسیار پیر و سالخورده.۳. شخص بینوا و بیمار و ازجانسیرشده.۴. خسیس.۵. لجوج.۶. کسی که همنشینی و سخن گفتنش بر دیگران ناگوار باشد: ◻︎ حریف گرانجان ناسازگار / چو خواهد شدن دست پیشش مدار (سعدی: ۹۹ حاشیه).
-
bodyguard
جانپاس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] محافظ شخصی