کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جانبازان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جانبازان
واژهنامه آزاد
افرادی که جان خود با فداکاری را در راه وطن به خطر انداخته و دچار آسیب و یا نقص عضو گردیده اند. جمع جانباز
-
جستوجو در متن
-
vicarianism
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جانبازان
-
Secretary of Veterans Affairs
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وزیر امور خارجه جانبازان
-
ramp 2
شیبراهه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مشترک حملونقل] سراشیبی ورودی عمومی، برای جانبازان و افرادی که نمیتوانند از پلکان استفاده کنند
-
veterans
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جانبازان، کهنه سرباز، کهنهکار، سرباز پیر، سرباز سابقدار، کارازموده
-
reduced fare ticket
بلیت تخفیفدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] بلیتی که برای گروههای خاص، مانند دانشجویان و مأموران انتظامی و جانبازان، در نظر گرفته شده باشد و با مبلغی کمتر از قیمت اصلی به این افراد فروخته شود
-
devotees
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جانبازان، مرید، طرفدار، هواخواه، فدایی، فداکار، زاهد، سالک، مجاهد، جانسپار، پارسا
-
جانباز
لغتنامه دهخدا
جانباز. [ جام ْ ] (نف مرکب ) جان بازنده . کسی که با جان خود بازی کند و آنرا در معرض خطر اندازد. (ناظم الاطباء) : هان ای دل خاقانی جان بازتری هر دم در عشق چنین باید آن کس که سراندازد. خاقانی .در این میدان جانبازان اگر انصاف میخواهی چو خاقانیت شیدائی ن...
-
خانه ٔ شطرنج
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ شطرنج . [ن َ / ن ِ ی ِ ش َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خانه هایی که بر روی نطع شطرنج برای مهرگان است : پرده ٔ ناموس نبود بهر جانبازان عشق خانه ٔ شطرنج را کی حاجت دیوارهاست .خان آرزو (از آنندراج ).
-
ساده دلی
لغتنامه دهخدا
ساده دلی . [ دَ / دِ دِ ] (حامص مرکب ) ساده دل بودن . ساده بودن . سلیم دلی . صاف صادقی . مقابل عیاری : عجب از قیصرم آید که بدان ساده دلی است کو، ز مسعود پراندیشه و غوغا نشود. منوچهری .خامی و ساده دلی شیوه ٔ جانبازان نیست خبری از بر آن دلبر عیار بیار....
-
نیک پی
لغتنامه دهخدا
نیک پی . [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) خجسته پی . خوش قدم . باسعادت . مسعود. میمون . بامیمنت . (ناظم الاطباء). مبارک قدم . فرخ پی . فرخنده پی : زن پاک تن پاک فرزند زادیکی نیک پی پور فرخ نژاد. فردوسی .ز گفتار او شاد شد شهریارورا نیک پی خواند و به روزگار. فر...
-
خامی
لغتنامه دهخدا
خامی . (حامص ) ناپختگی . ناآزمودگی . (ناظم الاطباء). مقابل پختگی . بی تجربگی . بی وقوفی : چو خان نهاد نهاری فرونهد پیشت چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو. منجیک .وزآن پس چنین گفت کهتر پسرکه اکنون بگیتی تویی تاجوربمردی و گنج این جهان را بدارنزاید ز ما...
-
تر
لغتنامه دهخدا
تر. [ ت َ ] (پسوند) باید دانست که کلمه ٔ تر که تفضیل است در فارسی با کلمه ای که ملحق او شود در صورت ترکیب افاده ٔ معنی مبالغه کند چون بهتر و بهترین و خوشتر و خوشترین و نوآیین ترین و مانند آن و بتوسط کلمه ٔ «از» در میان او و مفضل ٌعلیه افاده ٔ معنی تف...
-
شیدا
لغتنامه دهخدا
شیدا. [ ش َ / ش ِ ] (ص ) در زبان اکدی «شدو» . نام عفریتی است . در عبری «شد» و در آرامی «شدا» به معنی دیو است . دیوبت . دبت شد. (از یشتها ج 1 ص 38) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). دیوانه و لایعقل . (برهان ) (رشیدی ) (غیاث ) (انجمن آرا) (آنندراج ). دیوانه ...