کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جادو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جادو
/jādu/
معنی
۱. افسون؛ سِحر؛ شعبده.
۲. (اسم، صفت) [قدیمی] ساحر؛ افسونگر؛ جادوگر: ◻︎ چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل / چه کوه و چه هامون چه دریای نیل (فردوسی۴: ۲۹۸۸)، ◻︎ نگه کن که با هر کس این پیر جادو / دگرگونه گفتار و کردار دارد (ناصرخسرو: ۳۷۵)، ◻︎ چو خمّ دوال کمند آورم / سر جادوان را به بند آورم (فردوسی: ۲/۴۶۵)، ◻︎ من به جادویان چه مانم ای وقیح / کز دمم پررشک می گردد مسیح (مولوی: ۶۱۳).
۳. [قدیمی، مجاز] حیلهگر.
۴. [قدیمی، مجاز] زیبارو: ◻︎ همشیرۀ جادوان بابل / همشیوهٴ لعبتان کشمیر (سعدی۲: ۴۵۵).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
افسون، تسخیر، چشمبندی، ساحری، سحر، طلسم، فسون
دیکشنری
black magic, charm, fetish, magic, mumbo jumbo, spell, talisman, wizardry
-
جستوجوی دقیق
-
جادو
واژگان مترادف و متضاد
افسون، تسخیر، چشمبندی، ساحری، سحر، طلسم، فسون
-
جادو
لغتنامه دهخدا
جادو. [ دَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است که در هند میزیسته اند. ابوریحان هنگام شمارش ابواب کتاب بهارات گوید: الخامسة عشر موسل و هو تقاتل جادَوْ قبیلة باسدیو. (تحقیق ماللهندص 64 س 18 - 19). و نیز همو در ذکر باسدیو و حروف بهارات (بهارث ) از اساطیر هند باست...
-
جادو
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص .)افسونگر. 2 - (اِ.)سحر،ساحری . 3 - (کن .) چشم معشوق . 4 - دلفریب . 5 - محیل ، مکار.
-
جادو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: yātūk] jādu ۱. افسون؛ سِحر؛ شعبده.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] ساحر؛ افسونگر؛ جادوگر: ◻︎ چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل / چه کوه و چه هامون چه دریای نیل (فردوسی۴: ۲۹۸۸)، ◻︎ نگه کن که با هر کس این پیر جادو / دگرگونه گفتار و کردار دارد (...
-
جادو
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ǰâdü طاری: ǰâdü طامه ای: ǰâdu طرقی: ǰâdü کشه ای: sehroǰâdü نطنزی: ǰâdu
-
جادو
دیکشنری فارسی به عربی
بهجة , ساحر , سحر , غربة , نوبة
-
واژههای مشابه
-
صورت جادو
لغتنامه دهخدا
صورت جادو. [ رَ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صورتی که مصوران در آن صورت های دیگر حیوانات کشند و تمام آن صورت را صورت جادو خوانند و هر صورت جزئی را نامی جداگانه بود، مثلاً فیل جادو و شتر جادو و مانند آن . (آنندراج ) : نه بس هر لحظه از یاد پری روئی د...
-
جادو کردن
لغتنامه دهخدا
جادو کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سحر کردن . تسحیر. (دهار). افسون کردن . ساحری . رجوع به جادو شود.
-
جادو جنبل
فرهنگ فارسی معین
(جَ بَ) (اِمر.) (عا.) 1 - سحر، جادو. 2 - عنوانی تحقیرآمیز برای جادو.
-
پیل جادو
لغتنامه دهخدا
پیل جادو. (اِ مرکب ) جادوی بزرگ : همانا شنیدی تو این داستان که با پیل جادو به هندوستان . فردوسی (از آنندراج ).|| صاحب آنندراج آرد: در تصویر پیلی که تصویرات دیگر اجزای او باشند: پیل جادو که در دشت صفحه ٔ مقابل کوب اژدر است از کوه پیکری پناه چندین هزار...
-
پیر جادو
لغتنامه دهخدا
پیر جادو. [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیرساحر. جادوی پیر. || (ص مرکب ) پیرْجادو در ساحری عمر گذارده . در جادویی بس ماهر : یکی نام او بی درفش بزرگ گوی پیر جادوی سینه سترگ . دقیقی .همه پیش او دین پژوه آمدندوزان پیر جادو ستوه آمدند. دقیقی .بدو گفت کا...
-
فیل جادو
لغتنامه دهخدا
فیل جادو. (اِ مرکب ) پیل جادو. (فرهنگ فارسی معین ). تصویری که بشکل فیل و تصویر دیگر اجزای او باشد. (آنندراج ). تصویر پیلی که تصویرات دیگر، اجزای او باشند. (فرهنگ فارسی معین : پیل جادو). مانند شیرجادو.
-
نرگس جادو
لغتنامه دهخدا
نرگس جادو. [ ن َ گ ِس ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم محبوب . چشم سحار.
-
مرغ جادو
لغتنامه دهخدا
مرغ جادو. [ م ُ غ ِ ] (اِ مرکب ) این ترکیب در شعر ذیل از فردوسی آمده است اما معنی آن روشن نیست : اگر جادوئی باید آموختن به بند و فسون چشمها دوختن بپریم تا مرغ جادو شویم بپوییم و در چاره آهو شویم .فردوسی (شاهنامه 7، 520 و 521).