کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جاد
لغتنامه دهخدا
جاد. (اِخ ) (بمعنی نیکوطالع) پسر هفتمین و بزرگترین اولاد زلفه است که کنیزک لیه زوجه ٔ یعقوب بود. (سفر پیدایش 30:11). (قاموس کتاب مقدس ).
-
جاد
لغتنامه دهخدا
جاد. (اِخ ) یکی از رفقای داود که مورخ و وقایعنگار مملکت او بود (اول تواریخ ایام 29:29) و در وقتی که وی در مغاره ٔ عدّلام متواری بود جاد بنزد او شد (اول سموئیل 22:5) و پس از آن مشیر درگاه داود گردید (دوم سموئیل 24:11 و 13 و اول تواریخ ایام 19:21) اسم ...
-
جاد
لغتنامه دهخدا
جاد. [ جادد ] (ع ص ) کوشنده در کار. (منتهی الارب ). ضد هازل . (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
مجدل جاد
لغتنامه دهخدا
مجدل جاد. [ م َ دَ ] (اِخ ) (برج جاد) شهری است در اراضی یهودا که بالخیش مذکور است که همچنان آن را مجدل گویند و به مسافت دو میل به مشرق اشقلون واقع است و دارای آثار قدیم چون ستون ها و سنگهای حجاری شده است . (قاموس کتاب مقدس ).
-
واژههای همآوا
-
جعد
واژگان مترادف و متضاد
زلف، گیسو، مو
-
جعد
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (اِ.) موی پیچیده ، موی تاب - دار.
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن درهم ، از سران مغانیه (مانویان ) و معلم و مربی مروان بن محمد و فرزندان او بود و مروان را به آیین مانی درآورد. مروان را ازآن رو جعدی نامیدند که شاگرد ابن جعدبن درهم بوده است . جعد به فرمان هشام بن عبدالملک و به دست خالدبن عبداﷲ...
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عثمان . تابعی است . رجوع به ابوعثمان در همین لغت نامه شود.
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن مهج . مکنی به ابامسهر و مشهور بروایت داستانها درباره ٔ زنان بود. رجوع به عقد الفرید ج 8 ص 158، 159، 160، 163 شود.
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ ] (اِخ ) تبریزی شیخ امام . معاصر فقیه زاهد بود. به مقبره ٔ کحیل مدفونست . (تاریخ گزیده ص 788).
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ ] (ع اِ) موی مرغول .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پشک . بشک . مرغول . پیچیده . درهم پیچیده . زره . شکن . شکنج . مجعد. موی پیچیده . موی شکسته . موی مجعد. وژگال ، مقابل خوار وفرخال . موی کوتاه ، مقابل سبط و مسترسل : سر زلف و جعدش...
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ] (اِخ ) ابن قیس النمری . از تیم اللات بود و عبیداﷲبن زیادبن ظبیان از خاندان اویند. رجوع به عقد الفریدج 3 ص 311 و البیان و التبیین جزء دوم ص 200 شود.
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج ِ ] (ع مص ) جعادت . جعودت . مرغولی . پیچیده و درهم بودن موی . شکنج داشتن موی .مجعد بودن موی . رجوع به جعادت و جعد و جعودت شود.