کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثلب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صلب
لغتنامه دهخدا
صلب . [ ص َ ] (اِخ ) وادی صلب بین آمد و میافارقین است . (معجم البلدان ).
-
صلب
لغتنامه دهخدا
صلب . [ ص َ ] (ع مص )بر دار کشیدن . (منتهی الارب ). بر دار کردن . (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) : بعضی از شر بود که آسان تر بود از بعضی ، چنانکه ضرب از قتل و قتل از صلب و صلب ازتمثیل . (ابوالفتوح رازی ). ...
-
صلب
لغتنامه دهخدا
صلب . [ ص َ ل َ ] (ع اِ) چربش استخوان و فی الحدیث : لما قدم مکة اتاه اصحاب الصلب ؛ ای الذین یجمعون العظام و یستخرجون ودکها و یأتدمون به . || استخوان پشت . (منتهی الارب ). مازوی پشت . (مهذب الاسماء). عظم من لدن الکاهل الی العجب . (قاموس ). || زمین در...
-
صلب
لغتنامه دهخدا
صلب . [ ص ُ ] (اِخ ) جوهری آرد که آن موضعی است به صَمّان . (معجم البلدان ).
-
صلب
لغتنامه دهخدا
صلب . [ ص ُ ] (اِخ ) کوهی است بنی مرةبن عباس را. (معجم البلدان ).
-
صلب
لغتنامه دهخدا
صلب . [ ص ُ ] (ع ص ) رست . (منتهی الارب ). || سخت . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) : آنکه در بخشش راد است و به رادی چو علی آنکه در مذهب صلب است و به صلبی چو عمر. فرخی .ساکن و صلب و امین باش که تا در ره دین زیرکان با تو نیارند زداز علم نفس . سنائی . ||...
-
صلب
لغتنامه دهخدا
صلب . [ ص ُ ل َ ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ).
-
صلب
لغتنامه دهخدا
صلب . [ ص ُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ صَلیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به صلیب شود.
-
صلب
لغتنامه دهخدا
صلب . [ ص ُل ْ ل َ ] (ع ص ) سخت . || استوار. || (اِ) سنگ فسان . (منتهی الارب ). حجرالمسن .
-
سلب
فرهنگ فارسی معین
(سَ لْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کندن ، جدا کردن . 2 - ربودن . 3 - (ص .) ربوده شده . 4 - کنده شده . 5 - به قهر گرفته شده .
-
سلب
فرهنگ فارسی معین
(سَ لَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی جامة درشت مانند جوشن که در روز جنگ می پوشیدند.
-
صلب
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (ص .) بردبار، صبور.
-
صلب
فرهنگ فارسی معین
(صُ) [ ع . ] 1 - (ص .) سخت ، محکم . 2 - درشت . 3 - قوی . 4 - (اِ.) استخوان های پشت ، کمر. 5 - مجازاً نطفه .
-
سلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] salb ۱. ربودن.۲. کندن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر.۳. [مقابلِ ایجاب] (فلسفه) مترادف با نفی.〈 سلب و ایجاب: (ادبی) در بدیع، وقتی شاعر در شعر خود موضوعی را از جهتی نفی و از جهتی اثبات کند. مثل این شعر: مرا به شام جدایی به تیغ هجر م...
-
سلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] salab رخت؛ سلاح.