کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیمارکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تیمارکش
/timārke(a)š/
معنی
۱. اندوهگین.
۲. رنجور.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اندوهگسار، غمخوار، پرستار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیمارکش
واژگان مترادف و متضاد
اندوهگسار، غمخوار، پرستار
-
تیمارکش
لغتنامه دهخدا
تیمارکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) بیمار و مریض و مغموم و اندوهگین . (ناظم الاطباء) : جان ازتنش تیمارکش چون چشم او بیمار و خوش دل چون دهانش پسته وش خونین و خندان آمده . خاقانی .خر این جایگه لنگ و تیمارکش از آن به که پیش ملک بارکش . سعدی (بوستان ).|| ...
-
تیمارکش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] timārke(a)š ۱. اندوهگین.۲. رنجور.
-
جستوجو در متن
-
بارکش
لغتنامه دهخدا
بارکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه بارهای گران بردارد. (آنندراج ). حمل کننده ٔ بار. باربر. باربرنده . انسان یا حیوان و یا ماشین که بار حمل کند. باربردار. حمال . (مهذب الاسماء) (دهار) (دِمزن ). حَمولَه . رَحول : هنرپرور و راد و بخشنده گنج از این تخ...
-
خونین
لغتنامه دهخدا
خونین . (ص نسبی ) منسوب به خون . || آلوده به خون . خون آلوده . (ناظم الاطباء) : کعبه پس از تو زمزم خونین گریست ز اشک زمزم فشرده شد چو حجر کز تو باز ماند. خاقانی .گویی که دوباره تیر خونین نمرود به آسمان برانداخت . خاقانی .جان از تنش تیمارکش چون چشم او...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )علی نوشتگین . وی از سالاران و امراء زمان مسعود غزنوی است . ابوالفضل بیهقی گوید: احمد مردی بود مبارز و سالاریها کرده و در سواری و چوگان و طاب طاب [ شاید: طبطاب ] یگانه ٔ روزگار بود و هنگامی که ، در سال 422 هَ . ق . امیرمسعود از ...
-
مهتر
لغتنامه دهخدا
مهتر. [ م ِ ت َ ] (ص تفضیلی )بزرگتر. با مقام و منزلت و مرتبت برتر : چو شاه تو بردر مرا کهترندتو را کمترین چاکران مهترند. فردوسی .چنین چیزها از وی [خواجه ] آموختندی که مهذب تر و مهترتر روزگار بود. (تاریخ بیهقی ).خنک آنکس را کو چاکر چاکرت بودچاکر چاکرت...