بارکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه بارهای گران بردارد. (آنندراج ). حمل کننده ٔ بار. باربر. باربرنده . انسان یا حیوان و یا ماشین که بار حمل کند. باربردار. حمال . (مهذب الاسماء) (دهار) (دِمزن ). حَمولَه . رَحول :
هنرپرور و راد و بخشنده گنج
از این تخمه [ ساسانیان ] هرگز نبد کس برنج
نهادند بر دشمنان باژ و ساو
بداندیشگان بارکش همچو گاو.
میان زیر جوشن بسوزد همی
تن بارکش برفروزد همی .
یکی نیزه ٔ بارکش برگرفت
بیفشرد ران ترگ بر سر گرفت .
|| ستور بارکش . اسب بارکش ؛ مقابل برنشست . سواری :
بیامد کمربسته گیو دلیر
یکی بارکش بادپایی بزیر.
هزار اشتر بارکش بار کرد
تن آسان زید هر که زر خوار کرد.
ده و دو هزار اشتر بارکش
عماری کش وگامزن شست وشش
که هرگز کس اندر جهان آن ندید
نه از پیرسر کاردانان شنید.
کاروانی بیسراکم داد جمله بارکش
کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ .
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
ز گاوان گردون کش و بارکش
خورش گونه گون بار صد بار شش .
به یک هفته در هفتصد بار شش
بد از پیش شه مردم بارکش .
هامون گذاری کوه فش ، دل بر تحمل کرده خوش
تا روز هر شب بارکش ، هر روز تا شب خارکن .
بهر چنین هودجی بارکشی دار دل
پیش چنین شاهدی پیشکشی ساز جان .
هزار دگر بختی بارکش
همه بارهاشان خورشهای خوش .
خر این جایگه لنگ و تیمارکش
از آن به که پیش ملک بارکش .
خری بارکش گفتش ای بی تمیز
ز جور فلک چند نالی تو نیز.
|| آنکه غمخوارگی کسی کند و تحمل ایذا کند. (آنندراج ). || بمجاز، متحمل درد و اندوه . صبور. شکیبا :
نهانی کس فرستادش که خوش باش
یکی هفته درین غم بارکش باش .
تازنده بعشق بارکش بود
چون گل به نسیم عشق خوش بود.
دل پادشاهان بود بارکش
چو بینند در گل خر خارکش .
حرامست بر پادشه خواب خوش
که باشد ضعیف از قوی بارکش .
تو بیکبار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند.
|| مظلوم . (آنندراج ). ستم کش . محنت کش .(دِمزن ). || (اِ) طناب بزرگ . || صحنک بزرگ . (آنندراج ) (دِمزن ). || ظرف بزرگ . (دِمزن ).