کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیزدستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیزدستی
لغتنامه دهخدا
تیزدستی . [ دَ ] (حامص مرکب ) جلدکاری و توانائی و باقوتی در کار. (ناظم الاطباء). زبردستی و ظلم و ستمگری . (از فهرست ولف ) : چو خاقان جهان بستد از یزدگردببد تیزدستی برآوردگرد. (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2442).به تیزدستی نار و، به کندپائی خاک به خاکپاشی ب...
-
جستوجو در متن
-
کنددستی
لغتنامه دهخدا
کنددستی . [ ک ُ دَ ] (حامص مرکب ) کند بودن دست شخص در عمل . مقابل تیزدستی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
شکول
لغتنامه دهخدا
شکول . [ ش ُ ] (اِ) جلدی . چابکی . چستی . چالاکی . تیزدستی . (ناظم الاطباء). جلدی و چابکی . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ).
-
وشکریدن
لغتنامه دهخدا
وشکریدن . [ وَ / وِ / وُ ک َدَ ] (مص ) کاری را به جلدی و چابکی کردن و زود ساختن . تیزدستی و چابکی کردن در کاری . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به وشکلیدن و وشکردیدن و وشکردن شود.
-
تیزدست
لغتنامه دهخدا
تیزدست . [ دَ ] (ص مرکب ) جلدکار و توانا و باوقوف و زورآور و قوی . (ناظم الاطباء). جلد. چالاک . چابک . جلددست . چالاک در کارکردن با دست . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیزدستی شود.
-
چربدستی
لغتنامه دهخدا
چربدستی . [ چ َ دَ ] (حامص مرکب ) ظرافت و تیزدستی و چابکی . (ناظم الاطباء) : کمر بندد و چربدستی کندبصد مهر مهمان پرستی کند. نظامی . || هنرمندی . مهارت . چیره دستی : بفرمود تا زخم او را به تیرمصور نگاری کند بر حریرکمان مهره و شیر و آهو و گورگشاده بر ا...
-
چستی
لغتنامه دهخدا
چستی . [ چ ُ ] (حامص ) مقابل سستی . (آنندراج ). چالاکی و زبردستی و جلدی و تیزدستی و بیداری و سرعت . (ناظم الاطباء). چابکی و فرزی . زبری و زرنگی و هوشیاری . سبکی و سبکبالی . عارضَة. طَرثَخَة. طَرخَثَه . قَفَص . (منتهی الارب ). خفت و سرعت : چون گرانبار...
-
دستکاری
لغتنامه دهخدا
دستکاری . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دستکار. با دست کار کردن . صنعت و کار دستی . صنعت کاری . (ناظم الاطباء). صنعت یدی . صنعت : چو ده گانه ای مانداز آن زر بجای در آن دستکاری بیفشرد پای . نظامی .به کهپایه دارم یکی دسکره که بر دستکاریش باد آفرین . نزاری قه...
-
دستی
لغتنامه دهخدا
دستی .[ دَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به دست . مربوط به دست .- صنایع دستی ؛ صنایعی که حاصل دست باشد.- کار دستی ؛کار که تهیه ٔ آن با چرخ نباشد. عمل یدی . کاری که بادست کرده باشند نه با ماشین یا چرخ .|| مقابل پائی : چرخ خیاطی دستی ؛ که با دست گردانده شود ...