چربدستی . [ چ َ دَ ] (حامص مرکب ) ظرافت و تیزدستی و چابکی . (ناظم الاطباء) :
کمر بندد و چربدستی کند
بصد مهر مهمان پرستی کند.
|| هنرمندی . مهارت . چیره دستی :
بفرمود تا زخم او را به تیر
مصور نگاری کند بر حریر
کمان مهره و شیر و آهو و گور
گشاده بر او چربدستی و زور.
بدان چربدستی رسیده بکام
یکی پرمنش مرد «مانی » بنام .
|| تردستی و شیرینکاری . || عاقلی و خردمندی . || غلبه و تفوق . رجوع به چربدست شود.