کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیره روزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تیره گون
لغتنامه دهخدا
تیره گون . [ رَ / رِ ] (ص مرکب )سیاه فام و مظلم و مکدر. (ناظم الاطباء) : ز بانگ تبیره به سنگ اندرون بدرید دل در شب تیره گون . فردوسی .چو روشن شود تیره گون اخترم بکشتی ز آب زره بگذرم . فردوسی .دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون ز دود دهانش جهان تیره گون ....
-
تیره گوی
لغتنامه دهخدا
تیره گوی . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گوی تیره . کنایه از زمین : بدارنده کاین آتش تیزپوی دواند همی گرد این تیره گوی که تا زنده ام هیچ نازارمت برم رنج و همواره ناز آرامت . اسدی .که آویختست اندرین سبز گنبدمر این تیره گوی درشت و کلان را. ناصرخسرو.رجوع به تی...
-
تیره گهر
لغتنامه دهخدا
تیره گهر. [ رَ / رِ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) بدگهر. سیاه گهر. بدسرشت و تیره نهاد : گور و ملک الموت بهم بینداز توگر گرز زنی بر عدوی تیره گهر بر. سنائی .رجوع به تیره شود.
-
تیره لگام
لغتنامه دهخدا
تیره لگام . [ رَ /رِ ل ِ ] (اِ مرکب ) جزء زیر گلوئی لگام و علاقه و منگله ای که در زیر گلوی اسب می آویزند. (ناظم الاطباء).
-
تیره مغز
لغتنامه دهخدا
تیره مغز. [ رَ / رِ م َ ] (ص مرکب )تیره باطن . سیاه درون . تیره و سیاه نهاد : بدین هندسه ز آهن تیره مغزبرافروخت شاه آن نمودار نغز. نظامی (از آنندراج ).|| احمق و کودن . (ناظم الاطباء). رجوع به تیره شود.
-
تیره مقر
لغتنامه دهخدا
تیره مقر. [ رَ / رِ م َ ق َ ] (اِ مرکب ) جایگاه تیره . قرارگاه تاریک و ظلمانی . در بیت زیر کنایه از گور است : پند مدهید مرا گر بتوانید به من آن چراغ دل از آن تیره مقر بازدهید. خاقانی .رجوع به تیره شود.
-
تیره میغ
لغتنامه دهخدا
تیره میغ. [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) میغ سیاه و تیره . ابر سیاه و ظلمانی : جهان چون شب بهمن از تیره میغچه ابری که باران او تیر و تیغ. فردوسی .چو برق درخشنده از تیره میغهمی آتش افروخت از هر دو تیغ.فردوسی (از اسدی ).
-
تیره نهاد
لغتنامه دهخدا
تیره نهاد. [ رَ / رِ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) بدسرشت . تیره گهر : از صبح حشر تیره نهادان الم کشدیوسف ز روی آینه خجلت نمی کشد. صائب (از آنندراج ).رجوع به تیره شود.
-
تیره نین
لغتنامه دهخدا
تیره نین . [ رِ ن ِ ی َ ن ن ] (اِخ ) دریایی است میان ایتالیا و جزایر کرس و ساردنی و سیسیل . (از لاروس ).
-
تیره ٔ پشت
لغتنامه دهخدا
تیره ٔ پشت . [ رَ / رِ ی ِ پ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این کلمه را فرهنگستان ایران به جای ستون فقرات پذیرفته است . رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و تیره در همین لغت نامه و کالبدشناسی هنری ص 187 شود.
-
تیره ٔ کامل
لغتنامه دهخدا
تیره ٔ کامل . [ رَ / رِ ی ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازماه است ... (آنندراج ). ماه و قمر. (ناظم الاطباء).
-
تیره تلی
لغتنامه دهخدا
تیره تلی .[ رَ / رِ ت ُ ] (اِ) آلوی چینی . تولی . چاکشو. برود.درختی است . (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تیره شدن
لغتنامه دهخدا
تیره شدن . [ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تاریک شدن . (ناظم الاطباء). سیاه و ظلمانی شدن . فرارسیدن شب : بباید که تا سوی ایران شویم بنزدیک شاه دلیران شویم همی رفت باید چو تیره شودسر دشمن از خواب خیره شود. فردوسی .- تیره شدن بخت ؛ سیاه بخت شدن . بدبخت ...
-
خضر تیره
لغتنامه دهخدا
خضر تیره . [ خ ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلرودپی بخش مرکزی شهرستان نوشهر. واقع در ده هزارگزی باختر المده و سه هزارگزی جنوب نوشهر المده . این ده در دشت واقع است باآب و هوای معتدل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
تیره بخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tirebaxt سیاهبخت؛ بدبخت.