کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیره رو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیره رو
لغتنامه دهخدا
تیره رو. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) تیره رخ . تیره چهر. سیه روی . تیره روی : زحل نحس و تیره روی نگرکز بر مشتریش مستقر است . خاقانی .ز خورشید تا سایه موئی بودکه این روشن ، آن تیره روئی بود. نظامی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
واژههای مشابه
-
تیرَه
لهجه و گویش بختیاری
tira خط مرزى جداکننده دو زمین کشاورزى.
-
black ice
یخ تیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] یخ تازۀ نازک در آب شیرین یا شور که به علت شفافیت ناشی از ساختار دانهای ستونی آن تیره دیده میشود
-
هم تیره
لغتنامه دهخدا
هم تیره . [ هََ رَ / رِ ] (ص مرکب ) هم قبیله . دو تن که از یک تیره باشند، یا دو میوه که گروه ساختمانی مشابه دارند. (یادداشتهای مؤلف ).
-
brown flour
آرد تیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] آردی که حاوی بخش اعظم سبوس دانۀ کامل غلات است
-
blackening
تیرهکاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی، مهندسی مواد و متالورژی] فرایند نشاندن نوعی پوشش تبدیلی اکسیدی سیاه یا آبی یا قهوهای بر روی آهن یا فولاد یا روی یا کادمیم
-
تیرۀ کوتاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← خط پیوند
-
melanocratic rock, dark-coloured rock
سنگ تیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] سنگ آذرینی که شاخص رنگی آن بین 65 تا 95 درصد است
-
dark chocolate,black chocolate
شکلات تیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ← شکلات تلخشیرین
-
تیره روز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) بدبخت .
-
تیره پشت
فرهنگ فارسی معین
( ~. پُ) (اِمر.) ستون فقرات ، 33 مهره که از زیر گردن تا کمر قرار دارد.
-
باب تیره
لغتنامه دهخدا
باب تیره . [ ب ِ رَ ] (اِخ ) رجوع به باب تیر شود.
-
تیره کردن
لغتنامه دهخدا
تیره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ](مص مرکب ) کنایه از ناخوش و درهم کردن . (از آنندراج ). سیاه و ضایع کردن . تباه و خراب کردن : چو اسکندری باید اندر جهان که تیره کند بخت شاهنشهان . فردوسی .و دیگر که تنگ اندر آمد سپاه مکن تیره بر خیره این تاج و گاه . فردوس...
-
تیره گرد
لغتنامه دهخدا
تیره گرد. [رَ / رِ گ َ ] (اِ مرکب ) گرد تیره و سیاه . خاک سیاه برآمده از زمین . گرد و خاکی سیاه و مظلم : زمین آهنین شد هوا لاجوردبه ابر اندر آمد سر تیره گرد. فردوسی .به هشتم برآمد یکی تیره گردبدانسان که خورشید شد لاجورد. فردوسی .که از راه ایران یکی ت...