کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تیخ
معنی
(اِ.) = تیغ : هرچیز که سر آن تیز باشد.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیخ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = تیغ : هرچیز که سر آن تیز باشد.
-
تیخ
لغتنامه دهخدا
تیخ . (ص ) هر چیز سرتیز را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). رجوع به تیغ شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
تیخ
لغتنامه دهخدا
تیخ . [ ت َ ] (ع مص ) زدن کسی را به متیخه : تاخه ُ بالمتیخه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
تیخ
لهجه و گویش تهرانی
تیغ، خار.
-
واژههای مشابه
-
تیخ ،تیغال
لهجه و گویش تهرانی
انبوهی از بوتهها، درختان تیغدار، تیغستان
-
تیخ تیخی
لهجه و گویش تهرانی
تیغدار
-
واژههای همآوا
-
طیخ
لغتنامه دهخدا
طیخ . [ خ ِ ] (ع اِ) صوت حکایت خنده . قالوا: طیخ ِطیخ ِ، مبنی بر کسر، یعنی قهقهه کردند. || (اِمص ) تکبر. بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و قیل بالحاء. (منتهی الارب ).
-
طیخ
لغتنامه دهخدا
طیخ . [ طَ ] (اِخ ) جائیست در پائین ذوالمروة، و ذوالمروة بین خشب و وادی القری واقع است . (از معجم البلدان ).
-
طیخ
لغتنامه دهخدا
طیخ . [ طَ ] (ع مص ) آلوده گردیدن بکار زشت . یقال : طاخ طیخاً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آلوده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). آلوده شده به عیبی . (زوزنی ). || آلوده کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ): طاخ فلاناً؛ آلوده کرد او را بزشتی . || بزرگ منشی ...
-
جستوجو در متن
-
پنج کسب
لغتنامه دهخدا
پنج کسب . [ پ َ ک َ ] (اِخ ) تیخ کسب یا غیر آن دو. از محال ّ ملایر. (مجمل التواریخ گلستانه ص 146).
-
خ
لغتنامه دهخدا
خ . (حرف ) حرف نهم است ازالفبای فارسی و هفتم از الفبای عربی و بیست و چهارم از الفبای ابجد و نام آن خاء است و در حساب جُمَّل ششصد بود و در حساب ترتیبی فارسی نماینده ٔ عدد نه و در حساب ترتیبی عربی نماینده ٔ هفت است . و آن از حروف روادف و از حروف خاکی ا...
-
غ
لغتنامه دهخدا
غ . (حرف ) حرف بیست و دوم است از حروف الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آخرین از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به هزار دارند و نام آن غین است ، و غین معجمه و غین منقوطه نیز گویند. و آن از حروف مستعلیة و حلق و مجهورة و مصمته و مائیة و قمری...