کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تگل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تگل
/te(a)gal/
معنی
تکۀ پارچه که بر پارگی جامه بدوزند؛ پینه: ◻︎ چو ریسمان شدهام زآنکه سوزن هجرت / همیزند به قبای دلم هزار تگل (مولوی: رشیدی: تگل).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تگل
فرهنگ فارسی معین
(تِ گَ) (اِ.) پینه ، تکه پارچه ای که با آن بخش پاره شدة جامه را دوزند.
-
تگل
لغتنامه دهخدا
تگل . [ ت َ گ َ ] (اِ) قوچ جنگی . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (برهان ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
تگل
لغتنامه دهخدا
تگل . [ ت َ گ َ ] (اِ) مرد نوجوان بود که هنوز خط نیاورده . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321). نوخواسته باشد که خطش تمام دمیده نبود. امرد نوخط. (فرهنگ جهانگیری ). نوخواب دیده و نوخط بود. (لغت فرس اسدی چ هرن چ دبیرسیاقی ص 130). آنرا گویند که هنوز خط تمام در...
-
تگل
لغتنامه دهخدا
تگل . [ ت ِ گ َ ] (اِ) پارچه بود که بر جامه ٔ پاره بدوزند و آنرا پینه خوانند و به تازی رقعه خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). پارچه و رقعه که بر جامه پینه کنند. (برهان ). به کسر اول و گاف پارسی مفتوح وصله و پینه که بر جامه زنند. (حواشی و ت...
-
تگل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] te(a)gal تکۀ پارچه که بر پارگی جامه بدوزند؛ پینه: ◻︎ چو ریسمان شدهام زآنکه سوزن هجرت / همیزند به قبای دلم هزار تگل (مولوی: رشیدی: تگل).
-
جستوجو در متن
-
تل
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) پسر امرد مزلف و مضخم ، تگل .
-
نگل
لغتنامه دهخدا
نگل .[ ن َ ] (ص ، اِ) آنکه خطش تمام ندمیده باشد، یعنی پسری که مزلف شده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). پسر ساده ٔ خوش روی . امرد. (فرهنگ خطی ). جوانی که خطش آغاز به دمیدن کرده باشد. (ناظم الاطباء). مصحف تگل است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع ...
-
نکل
لغتنامه دهخدا
نکل . [ ن ِ ک ِ / ن َ / ن َ ک َ ] (ص ، اِ) پسرامرد نوخاسته . (از برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوخاسته بود که هنوز خطش برنیامده باشد. (اوبهی ). نگل . (برهان قاطع) (آنندراج ). مصحف تگل . رجوع به تکل و تگل و لغت فرس ص 321 و صحاح الفرس ص 206 شو...
-
جهک
لغتنامه دهخدا
جهک . [ ] (اِ) این کلمه در فیه مافیه چ سنگی تهران محمدهاشم خونساری آمده : همچنانکه کودکی را بدکان درزی نشاندند او را مطیع استاد باید بودن اگر تگل دهد که بدوزد و اگر شلال شلال وگر بخیه بخیه و اگر جهک جهک . و در نسخه ٔ چ فروزانفر ص 54 «اگر بخیه بخیه و ...
-
تکل
لغتنامه دهخدا
تکل . [ ت َ / ت ِ ک ِ ] (اِ) گوسفند شاخدار جنگی را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از انجمن آراء). || پسر ساده ٔ نوخط را نیز گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء). مرد جوان که هنوز خط تمام بر عارض او نیامده باشد. (اوبهی ).امرد و خطدمیده ...
-
راک
لغتنامه دهخدا
راک . (اِ) کاسه . (آنندراج ) (انجمن آراء) (فرهنگ رشیدی ) (مؤید الفضلاء) (از شعوری ج 2 ورق 8). کاسه ٔ آبخوری . (برهان ) (ناظم الاطباء). کاسه که به تازیش جفنه خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). کاسه ٔ چوبین را هم گفته اند. (انجمن آراء). کشف را لاک پشت بدین م...
-
ت
لغتنامه دهخدا
ت . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حروف مرفوع و مصمته و نیز از حروف مهموسه ٔ نطعیه است ، و آنرا تای قرشت و تای مثناة فوقانی گوین...