کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تُو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تُو
لهجه و گویش بختیاری
tu لایه نازکى که روى شیر و ماست و امثال آنها تشکیل مىشود. tu-šir>:سرشیر>.
-
واژههای مشابه
-
تو
واژگان مترادف و متضاد
۱. اندرون، داخل، در، درون ≠ برون، خارج ۲. پرده، لایه ۳. رشته، لا
-
تو
فرهنگ فارسی معین
(تَ یا تُ) (اِ.) 1 - تابش ، فروغ ، حرارت . 2 - تاب ، پیچ . 3 - برکه ، تالاب .
-
تو
فرهنگ فارسی معین
لب رفتن ( ~. رَ تَ) (مص ل .) مأیوس شدن ، دمق شدن .
-
تو
فرهنگ فارسی معین
لک رفتن ( ~. رَ تَ) (مص ل .) 1 - پر ریختن مرغ در فصل معینی از سال . 2 - مجازاً دمق شدن .
-
تو
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ په . ] (ضم .) ضمیر شخصی منفصل دوم شخص مفرد.
-
تو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) اندرون ، درون چیزی .
-
تو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = توی . توه : پرده .
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. (اِ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته . (برهان ) (آنندراج ). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). توه و تاه که لای نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). بمعنی تا آید چنانکه گویند ...
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. (اِخ ) ژاک اگوست دو (1553 - 1617 م .). قاضی و تاریخ دان فرانسوی . وی در پاریس متولد شد. او راست : «تاریخ دوران من » به زبان لاتینی که اثری است شایان توجه و مفید.
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. [ ت َ / تُو ] (اِ) بمعنی تاب است که تابش آفتاب و امثال آن باشد. (برهان ) (آنندراج ). تاب که از تافتن مشتق است . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). تابش ، مانند تابش آفتاب و جز آن و گرما و حرارت و گرمی . (ناظم الاطباء)....
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. [ ت َ وِن ْ ] (ع ص ) تاو. تاوی . هلاک شونده . نعت است از تواء بمعنی هلاک شدن . (منتهی الارب ).
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. [ ت َوو ] (ع ص ، اِ) تنها و طاق ، و منه الحدیث : الطواف توّ و الاستجمار تو. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رسن یک تاه تافته . ج ، اتواء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رسنی که یک لا تابند. (آنندراج ). || خیمه ٔ برپا. (منتهی الارب...
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) طو. طوی . مهمانی و ضیافت . (برهان ) (آنندراج ). ضیافت و مهمانی . (ناظم الاطباء).