کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَضَعُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تَضَعُ
فرهنگ واژگان قرآن
فرو مي نهد-مي اندازد(مؤنث)
-
واژههای مشابه
-
تضع
لغتنامه دهخدا
تضع. [ ت ُ / ت ُ ض ُ ] (ع مص ) (از «وض ع ») در آخر پاکی آبستن شدن . (تاج المصادر بیهقی ). در آخر طهر و ابتدای حیض آبستن گردیدن زن . یقال : ماحملته امه وضعاً و تضعاً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
تَضَعَ
فرهنگ واژگان قرآن
که فرو نهد(درجمله"حَتَّىٰ تَضَعَ ﭐلْحَرْبُ أَوْزَارَهَا "یعنی تا جنگ فرو کش کند)
-
لَا تَضَعُ
فرهنگ واژگان قرآن
فرو نمي نهد-نمي اندازد(عبارت "وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَىٰ وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ "یعنی هيچ مادهاى باردار نمىشود و بارش را نمی نهد مگر به علم او)
-
واژههای همآوا
-
طزع
لغتنامه دهخدا
طزع . [ طَ ] (ع مص ) آرامش کردن با زن . || پس ماندن و تقاعد ورزیدن لشکری از جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طزع
لغتنامه دهخدا
طزع . [ طَ زَ ] (ع مص ) لغةٌفی طَسَع. (منتهی الارب ). حریص گردیدن . آزمندی کردن . || شوخ چشم شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نکاح . (اللسان از ذیل اقرب الموارد).
-
طزع
لغتنامه دهخدا
طزع . [ طَ زِ ] (ع ص ) مرد بی غیرت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بی رشک . (مهذب الاسماء). || حریص بی خیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد مفلس و بی چیز. من لا غناء له . (اقرب الموارد).
-
تضع
لغتنامه دهخدا
تضع. [ ت ُ / ت ُ ض ُ ] (ع مص ) (از «وض ع ») در آخر پاکی آبستن شدن . (تاج المصادر بیهقی ). در آخر طهر و ابتدای حیض آبستن گردیدن زن . یقال : ماحملته امه وضعاً و تضعاً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
تَضَعَ
فرهنگ واژگان قرآن
که فرو نهد(درجمله"حَتَّىٰ تَضَعَ ﭐلْحَرْبُ أَوْزَارَهَا "یعنی تا جنگ فرو کش کند)
-
جستوجو در متن
-
ترمیق
لغتنامه دهخدا
ترمیق . [ ت َ ] (ع مص ) دایم نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ). پیوسته نگریستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مانند ترنیق . (از اقرب الموارد): رمقه ُ ترمیقاً و گویند رمدت المعزی فرمق رمق بالامر ای اشرب لبنها قلیلا قلیلا لا...
-
سعد
لغتنامه دهخدا
سعد. [س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعدبن صیفی تمیمی ملقب به شهاب الدین و مکنی و مشهور به حیص بیص ابوالفوارس از مشاهیر شعرا و از جمله ٔ فقهای شافعیه است . سبب اشتهار وی به حیص بیص از این جهت است که روزی مردمان را دید که در حرکت و اضطراب شدید میباشند گفت ما...
-
حج
لغتنامه دهخدا
حج . [ ح َج ج / ح ِج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). آهنگ کردن به چیزی . القصد الی الشی ٔ المعظم . (تعریفات جرجانی ص 56). قصد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). قصد کردن . (ترجمان القرآن ). || تردد. آمدوشد کردن با کسی . بسیار آمدورفت کر...