کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَدُورُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تَدُورُ
فرهنگ واژگان قرآن
مي چرخد
-
واژههای مشابه
-
تدور
لغتنامه دهخدا
تدور. [ ت َ دَوْ وُ ] (ع مص ) مدوربودن چیزی . (اقرب الموارد). مدور بودن . (المنجد).
-
واژههای همآوا
-
تدور
لغتنامه دهخدا
تدور. [ ت َ دَوْ وُ ] (ع مص ) مدوربودن چیزی . (اقرب الموارد). مدور بودن . (المنجد).
-
جستوجو در متن
-
ارباض
لغتنامه دهخدا
ارباض . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رَبَض . رجوع به ربض شود. آبادیهای اطراف شهر: تدور بدمشق من جهاتهاماعدا الشرقیة أرباض فسیحةالساحات . (ابن بطوطه ).
-
ترقرق
لغتنامه دهخدا
ترقرق .[ ت َ رَ رُ ] (ع مص ) جنبیدن چیزی . || درخشیدن . || آمدن و رفتن . || برگشتن آب در چشم و بهر سو رفتن در آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گردیدن اشک درچشم خانه . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || اشک ریختن چشم . (از متن اللغة) (از اقرب الم...
-
غرور
لغتنامه دهخدا
غرور. [ غ ُ ] (اِخ ) جائی است . امرءالقیس گوید : عفا شطب من اهله و غرورفمو بولة ان الدیار تدور.گفته اند آن کوهی است در دمخ از دیار کلاب و تپه ای است در اباض ، و آن تپه ٔ احسیر است که خالدبن ولید از آنجا بر مسیلمه تاخت . و گفته اند وادئی است ، و قول ا...
-
تکتل
لغتنامه دهخدا
تکتل . [ ت َ ک َت ْت ُ ] (ع مص ، اِ) نوعی از رفتار پستگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رفتار پست قامتان . (ناظم الاطباء). || راه رفتن کوتاه اندام . در اللسان آمده : فلان یتکتل فی مشیه ؛ اذا اقارب فی خطوه کَاءَنَّه یتدحرج . || تجمع و تدور چیزی . (از ا...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت موازر. کان یهواها مزاحم بن مرة العقیلی و یتحدث الیها مدة و شاع امرها و تحدث جواری الحی به فنهاه اهلها عنها و کانوا متجاورین و شکوه الی الاشیاخ من قومه فنهوه و اشتدوا علیه فکان یتفلت الیها فی اوقات الغفلات فیتحدثان و یتشاک...
-
حربا
لغتنامه دهخدا
حربا. [ ح ِ ] (ع اِ) حرباء. حربایه . سمندر. آفتاب گردک . آفتاب پرست . جحل . خامالاون . ابوقلمون . ابوحذر. بوقلمون . آفتاب گردش . اسدالارض . پژمره . مارپلاس . خور. انگلیون . روزگردک . (مهذب الاسماء). جمل الیهود. (حیاةالحیوان ). ابن الفلات . حنفاء. کرب...
-
بانگ کردن
لغتنامه دهخدا
بانگ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آواز کردن . (ناظم الاطباء). فریاد کردن . بانگ برآوردن . صخب . اصلاق . اعجاج . عجیج . عج . صیحان . صیاح . صدید. صرخ . صراخ . هبیب . عزیف . زجل . قلقلة.کشکشة. سلق . (منتهی الارب ). هتف . (تاج المصادر بیهقی ). انتجاج . ...
-
خوف
لغتنامه دهخدا
خوف . [ خ َ ] (ع اِ) قتل . عمل کشتن کسی را. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) : و لنبلونکم بشی ٔ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس ... و بشر الصابرین . (قرآن 155/2). || کارزار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : فاذا جا...