کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
توت
/tut/
معنی
۱. میوهای ریز، آبدار، و شیرین، دارای مواد ازته و مواد چرب و ویتامینهای B و C. ملین و پیشابآور است. تازه و خشککردۀ آن خورده میشود. خوردن آن برای مبتلایان به مرض قند ضرر ندارد. شیرۀ آن را هم میگیرند و شیرۀ توت میگویند.
۲. درخت این میوه که بزرگ، تناور، و دارای برگهای پهن است. برگ آن به مصرف تغذیۀ کرم ابریشم میرسد.
〈 توت سهگل: (زیستشناسی) [قدیمی] = تمشک
〈 توت سیاه: (زیستشناسی) شاهتوت؛ توت مجنون.
〈 توت مجنون: (زیستشناسی) نوعی درخت توت که شاخههای آن چتری و مانند بید مجنون آویخته و سرازیر است. میوۀ آن شبیه شاهتوت اما ریزتر از آن است؛ توت سیاه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تود، درخت توت
دیکشنری
berry
-
جستوجوی دقیق
-
توت
واژگان مترادف و متضاد
تود، درخت توت
-
Morus
توت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از توتیانِ درختی خزاندار با ده تا شانزده گونه و میوههای مجتمع که در نواحی معتدله گرم و نیمهگرمسیری آسیا و افریقا و اروپا و امریکا پراکنده هستند
-
توت
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) میوه ای است آب دار و شیرین ، ادرار - آور و دارای ویتامین های B و C . درختش بزرگ با برگ های نسبتاً پهن است که به مصرف خوراک کرم ابریشم می رسد.
-
توت
لغتنامه دهخدا
توت . (اِ) میوه ای است معروف ، سفید آن قائم مقام انجیر است و سیاه آن راتوت شامی گویند. چون آن را نارسیده خشک کنند قائم مقام سماق باشد و معرب آن توث است که بجای فوقانی آخر ثای مثلثه باشد و سفید آن را به عربی توث حلو، و سیاه آن را توث حامض خوانند. (بره...
-
توت
لغتنامه دهخدا
توت . (اِخ ) دهی از دهستان رباطات است که در بخش فرانق شهرستان یزد واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
توت
لغتنامه دهخدا
توت . (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسیناست که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 236 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
توت
لغتنامه دهخدا
توت . (اِخ ) دهی از دهستان کسبایر است که در بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد واقع است و 231 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
توت
لغتنامه دهخدا
توت . (اِخ ) دهی از دهستان لطف آباد است که در بخش لطف آباد شهرستان دره گز واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
توت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [آرامی] ‹تود› (زیستشناسی) tut ۱. میوهای ریز، آبدار، و شیرین، دارای مواد ازته و مواد چرب و ویتامینهای B و C. ملین و پیشابآور است. تازه و خشککردۀ آن خورده میشود. خوردن آن برای مبتلایان به مرض قند ضرر ندارد. شیرۀ آن را هم میگیرند و شیرۀ توت...
-
توت
دیکشنری فارسی به عربی
توة
-
توت
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: tü طاری: tüt طامه ای: tü(y) طرقی: tü کشه ای: tit نطنزی: tüy
-
واژههای مشابه
-
گل توت
لغتنامه دهخدا
گل توت . [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 56000گزی شمال خاوری زرند و 15000گزی خاور فرعی زرند به راور. دارای یک خانوار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
فاریاب توت
لغتنامه دهخدا
فاریاب توت . [ فارْ ] (اِخ ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهگیلویه ٔ شهرستان بهبهان که در 7 هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیس مرکز دهستان واقع است . سکنه ٔ آن 50 تن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
شاه توت
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) گونه ای توت که از گیاهان مرغوب میوه دار است . اصل آن از ایران است و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده . میوة شاه توت بزرگ تر از توت سفید، رنگش قرمز تیره یا ارغوانی و مزه اش ترش و شیرین و مطبوع است .