کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توانا بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
توانا بودن
دیکشنری فارسی به عربی
قادر
-
واژههای مشابه
-
توانا شدن
لغتنامه دهخدا
توانا شدن . [ ت ُ / ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب )اقتدار. (زوزنی ). نیرومند شدن . بازور گردیدن . باقدرت شدن . قوی گشتن . کامیاب شدن . قادر شدن : چو نیرو گرفتند و دانا شدندبه هر دانشی بر توانا شدند. فردوسی .گشته یک نیمه جهان او را وز همت خویش نپسندد که بر آن...
-
توانا کردن
لغتنامه دهخدا
توانا کردن . [ ت ُ / ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تأیید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تعزیز. تطویع. (منتهی الارب ). و رجوع به توانا شود.
-
توانا کن
لغتنامه دهخدا
توانا کن . [ ت ُ / ت َ ک ُ ] (نف مرکب ) تواناکننده . نیرومندکننده . قدرت دهنده : جهان آفرین ایزدکارسازتواناکن ناتوانانواز. نظامی .رجوع به توانا شود.
-
همه توانا
دیکشنری فارسی به عربی
قدرة کلية
-
توانا برهمه چیز
دیکشنری فارسی به عربی
قوي
-
جستوجو در متن
-
قادر
دیکشنری عربی به فارسی
توانا بودن , شايستگي داشتن , لايق بودن , قابل بودن , مناسب بودن , اماده بودن , ارايش دادن , لباس پوشاندن , قادر بودن , قوي کردن , راهي شدن , روانه شدن , حرکت کردن , رخت بربستن , قاتل وار , کشنده , سبع
-
عجز داشتن
لغتنامه دهخدا
عجز داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) ناتوان بودن . عاجز بودن . توانا نبودن .
-
قادر بودن
لغتنامه دهخدا
قادر بودن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) توانستن .توانا بودن . توانائی داشتن . || مسلّط بودن : و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت ... هفتم بر زبان خویش قادر بودن . (کلیله و دمنه ).
-
توْنیْ
لهجه و گویش گنابادی
toni در گویش گنابادی یعنی بتوانی ، قدرت داشته باشی ، بکنی ، انجام دهی ، توانا بودن ، قادر بودن ، بلد باشی ، یاد داشته باشی
-
توانستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی، مصدر لازم) [پهلوی: tuvān(i)stan] ‹تانستن› tavānestan از عهدۀ انجام دادن کاری برآمدن؛ قدرت بر کاری داشتن؛ توانا بودن؛ توانایی داشتن؛ یارستن.
-
چیره بودن
لغتنامه دهخدا
چیره بودن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) مسلط بودن . فایق بودن . توانا و قادر بودن . توانائی داشتن : بلاغت نگه داشتندی و خطکسی کو بدی چیره بر یک نقط. فردوسی .از ایرانیان شاد شد شهریارکه چیره بدند اندر آن کارزار. فردوسی .آخر چیره نبود جز که خداوند حق آخر...
-
امکان
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) توانا گردانیدن بر امری . 2 - پا برجا کردن . 3 - دست یافتن . 4 - (مص ل .) ممکن بودن . 5 - (اِمص .) احتمال . 6 - توانایی .