کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تهی گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تهی پائی
لغتنامه دهخدا
تهی پائی . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (حامص مرکب ) کنایه از برهنه پائی است . (آنندراج ) : پای سعیم شده از خار رهت پوشیده چاره زین به نتوان کرد تهی پائی را. کلیم (از آنندراج ).آن راه نوردم که تهی پائی خود راپیوسته نهان از نظر آبله دارم . صائب (از آنندراج ).ر...
-
تهی پای
لغتنامه دهخدا
تهی پای . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ) برهنه پای و بی کفش . (ناظم الاطباء). پابرهنه . پاپتی . حافی . برهنه پای . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت . نظامی .تهی پای رفتن به از کفش تنگ بلای سفر به که در خانه ج...
-
تهی پشت
لغتنامه دهخدا
تهی پشت . [ ت ُ پ ُ ] (ص مرکب ) کنایه از پوچ و بی مغز. (آنندراج ). کاواک . میان تهی : فلک از نعره ٔ کوس تهی پشت گرفته گوش مهر و مه به انگشت .حکیم زلالی (از آنندراج ).
-
تهی چشم
لغتنامه دهخدا
تهی چشم . [ ت َ / ت ِ / ت ُ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از نابینا و بی بصر. (آنندراج ) : چه می دانند قدر روی نیکو را تهی چشمان نباشد جز گرانی بهره از یوسف ترازو را. صائب (از آنندراج ).|| بخیل و حریص و آزمند و طمعکار. (ناظم الاطباء).
-
تهی خیز
لغتنامه دهخدا
تهی خیز. [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ) کاواک . خالی : چون دهن تیغ درم ریز باش چون شکم کوس تهی خیز باش . نظامی .رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تهی دامنی
لغتنامه دهخدا
تهی دامنی . [ ت َ / ت ِ /ت ُ م َ ] (حامص مرکب ) محرومیت . بی نصیبی : توئی آنکه تا من منم با منی وزین در مبادم تهی دامنی .نظامی .
-
تهی دل
لغتنامه دهخدا
تهی دل . [ ت َ / ت ِ / ت ُ دِ ] (ص مرکب ) که کینه ندارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تهی دو
لغتنامه دهخدا
تهی دو. [ ت َ / ت ِ / ت ُ / دَ / دُو ] (ص مرکب ) تنبل و بیکار و هرزه گرد. (ناظم الاطباء) : خود عالمی پر است که سلطان غلام اوست چون من تهی دوی به وصالش کجا رسد. خاقانی .دل پردرد تهی دو به دوائی نرسدخود دوا بر سر این درد مگر می نرسد.خاقانی .
-
تهی دیده
لغتنامه دهخدا
تهی دیده . [ ت َ / ت ِ / ت ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) تهی چشم . (مجموعه ٔ مترادفات ). کنایه از نابینا و بی بصر. (آنندراج ) : روان از دو دیده پسندیدگان به خاک درت چون تهی دیدگان . خسرو (ازآنندراج ).رجوع به تهی چشم و تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تهی رای
لغتنامه دهخدا
تهی رای . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ) عاجز و ناتوان در تدبیر و رای . (ناظم الاطباء).
-
تهی رو
لغتنامه دهخدا
تهی رو. [ ت َ / ت ِ / ت ُ رَ / رُو] (نف مرکب ) تک رو. تنهارونده . بی همراه : بت تنهانشین ماه تهی روتهی از خویشتن تنها ز خسرو. نظامی . || گمراه و منحرف از راه . (ناظم الاطباء). || دست خالی رونده . رونده ٔ بی چیز. مسافر فقیر و تهیدست : نه بر مرد تهی رو...
-
تهی روغنی
لغتنامه دهخدا
تهی روغنی . [ ت َ/ ت ِ / ت ُ رَ / رُو غ َ ] (حامص مرکب ) بی روغنی . فقدان روغن در چراغ . ته کشیدگی روغن در چراغ : مدار از تهی روغنی دل به داغ که ناگه ز پی برفروزد چراغ . نظامی .رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تهی روی
لغتنامه دهخدا
تهی روی . [ ت َ/ ت ِ / ت ُ رَ / رُو ] (حامص مرکب ) گمراهی و ضلالت و بی راهی . || مسافرت . (ناظم الاطباء). رجوع به تهی رفتن و تهی رو و تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تهی شکم
لغتنامه دهخدا
تهی شکم . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) خالی شکم . گرسنه . (ناظم الاطباء). طلنفح ، گرسنه و تهی شکم . (منتهی الارب از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کوس تهی شکم را بود آرزوی آن نان یا قوم اطعمونی ، آوازش آمد از بر. خاقانی .رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
تهی شکمی
لغتنامه دهخدا
تهی شکمی . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) کاواکی معده . گرسنگی . نداری : وامداری نه کز تهی شکمی دز روئین بود ز بی درمی . نظامی .رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.