کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تهمت زده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تهمت زدن به
دیکشنری فارسی به عربی
جرم
-
تهمت یا افترا
دیکشنری فارسی به عربی
افتراء
-
دروغ و تهمت
فرهنگ گنجواژه
ریا، تهمت.
-
جستوجو در متن
-
ظنین
لغتنامه دهخدا
ظنین . [ ظَ ] (ع ص ) مُتهم . مَظنون .صاحب تهمت . تُهمت زده . تهمت نهاده شده . تهمت کرده شده .
-
مأبون
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) متهم ، تهمت زده .
-
متهم
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَّ هَ) [ ع . ] (اِمف .) بدنام و تهمت زده شده .
-
تهمتناک
لغتنامه دهخدا
تهمتناک . [ ت ُ م َ ] (ص مرکب ) (از: «تهمت » + «ناک »). تهمت آلوده . متهم . تهمت بسته . تهمت زده : بدان که منزلت تو نزد امیرالمؤمنین منزلت راستگوی امین است ، نه گمان زده ٔ تهمتناک . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
متهم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mottaham کسی که به او تهمت زده شده؛ کسی که کار بدی به او نسبت داده شده.
-
مبقوع
لغتنامه دهخدا
مبقوع . [ م َ ] (ع ص ) تهمت زده شده و فحش داده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
ممقوع
لغتنامه دهخدا
ممقوع . [ م َ ] (ع ص ) تهمت زده شده و دشنام داده شده و گمان برده شده . (ناظم الاطباء).
-
زده
لغتنامه دهخدا
زده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف )بمعنی خورده باشد که از چیزی خوردن است . (برهان ). خورده شده . (آنندراج ). خورده . (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔمنیری ). بمعنی خورده آمده . (جهانگیری ) : ای زده چون عقل و روح لقمه ٔ انوار علم وی شده چون جد و باب طعمه ٔ ارباب ظن...
-
مقروف
لغتنامه دهخدا
مقروف . [ م َ ] (ع ص ) متهم . (منتهی الارب )(آنندراج ). تهمت زده و متهم . (ناظم الاطباء). || رجل مقروف ؛ مرد لاغر باریک اندام . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ظالع
لغتنامه دهخدا
ظالع. [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ظلع. ستور خمیده و لنگ . || مرد مائل از حق و جز آن . || مرد گنهکار و تهمت زده . مذکر و مؤنث در وی یکسان است . || سگ لنگ . || سگی که در شب خواب نکند. || سگ ماده ٔ آزمند نر که سگان درپی او افتاده و نگذارند که خواب کند....
-
ظلع
لغتنامه دهخدا
ظلع. [ ظَ ] (ع اِ) شأن . حالت . وفی المثل : لایربع علی ظلعک من لیس یحزنه امرک ؛ یعنی به اهتمام شأن تو نرسد مگر غمخوار تو. اربع علی ظلعک َ؛ بازدار خود را از کاری که طاقت آن نداری زیرا که ناتوانی . ارْق َ علی ظَلعک َ؛ جهد در کاری کن که توانی و نرمی و...
-
ارسطوخسنوسیه
لغتنامه دهخدا
ارسطوخسنوسیه . [ اَ رِ ؟ ] (اِخ ) (از فارابی ) شاید مصحف ارسطوخنس . فیلسوف و موسیقی دان یونانی ، متولد در تارانت در حدود 350 ق . م . وی تلمیذ اَریُست بود و بتقلید سوئیداس 453 تألیف کرد که از آن میان فقط ((ایقاعات )) قدیمترین بحث موسیقی تا کنون شناخت...