کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنگ تنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
flagons
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کوهنوردی، تنگ، تنگ دستهدار و لولهدار، قرابه
-
flagon
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرچم، تنگ، تنگ دستهدار و لولهدار، قرابه
-
thickset
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دندانپزشکی، انبوه، قطور، پر پشت، تنگ، تنگ هم، کلفت
-
surcingles
دیکشنری انگلیسی به فارسی
surcingles، تنگ ورشو، چرم زیر تنگ، تنگ اسب، کمر بند اسقفان و کشیشان
-
surcingle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرگردان، تنگ ورشو، چرم زیر تنگ، تنگ اسب، کمر بند اسقفان و کشیشان
-
گرفته دم
لغتنامه دهخدا
گرفته دم . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ دَ ] (ص مرکب ) نفس تنگ . تنگ نفس . بستن دم در موقع حرکت و دویدن .
-
دلیروار
لغتنامه دهخدا
دلیروار. [ دِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) با دلیری . دلیرانه . چون دلیران : میدان فراخ یافته ایم و دلیرواربر مرکب هوا و هوس بسته تنگ تنگ .سوزنی .
-
ضنک
لغتنامه دهخدا
ضنک . [ ض َ ] (ع ص ) (معرب از تنگ ) تنگ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء): معیشت ضنک ؛ معیشت ضیّقة؛ عیش تنگ . (دهار). || تنگی در هر چیز (للذکر و الانثی ). (منتهی الارب ).
-
توسیق
لغتنامه دهخدا
توسیق . [ ت َ ] (ع مص ) تنگ تنگ کردن بار را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تنگتر کردن بار را. (آنندراج ). || وسق الحنطة توسیقاً؛ جعلها وسقاً وسقاً؛ باربار قرار داد گندم را. (از اقرب الموارد).
-
قطاف
لغتنامه دهخدا
قطاف . [ ق ِ ] (ع مص ) تنگ تنگ رفتن و کند رفتن و بد رفتن . (از اقرب الموارد): قطف قطفاً و قطافاًو قطوفاً؛ ضاق مشبها و بطؤ و اسأت السیر و ابطأت ، و یا قطاف اسم است نه مصدر، گویند فی دابته قطاف ؛ ای ضیق فی المشی . (اقرب الموارد). || (اِ)گام تنگ . (م...
-
حلواگر
لغتنامه دهخدا
حلواگر. [ ح َ گ َ ] (ص مرکب ) حلوائی . حلوافروش . قنّاد. (آنندراج ) : دانی حدیث آن زن حلواگر گدای گفتا چنین کنی بمکافا چنان خوری . خاقانی .سخت زیبا لیک هم یک چیز هست کآن ستیره دختر حلواگرست . مولوی .حشو انجیر چو حلواگر صانع که همی حب خشخاش کند در عسل...
-
دانه دانه
لغتنامه دهخدا
دانه دانه . [ن َ / ن ِ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) قید تکرار : اندک اندک بهم شود بسیاردانه دانه است غله در انبار. سعدی . || یک یک . یکی یکی . مجزی به افراد جدا از یکدیگر: محبب ؛ حبه حبه : در پله ٔ ترازوی اعمال عمرماطاعات دانه دانه و عصیان تنگ تنگ . سوزنی ....
-
سیس
لغتنامه دهخدا
سیس . (هزوارش ، اِ) اسب جلد و تند وتیز باشد. (برهان ) (جهانگیری ). قیاس کنید با «سیسو» (اسب ) در زبان اکدی و آشوری که در آرامی «سوسیا» شده و بصورت هزوارش وارد پهلوی گردیده . رجوع به سوسبار شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : تنگ گردد چون دل عاشق ج...
-
خوزی
لغتنامه دهخدا
خوزی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به خوزستان است . (یادداشت بخط مؤلف ) : در مدت فراخی نوش لبان تودل تنگ تنگ شکّر خوزی و عسکری . ؟ (از شرفنامه ٔ منیری ).|| زبان خوزستانی که ملوک و اشراف ایران در خلوات و در حمام و امثال آن بدان متکلم بوده اند. (ازابن المقفع ...
-
برتنگ
لغتنامه دهخدا
برتنگ . [ ب َ ت َ ] (اِ مرکب ) تنگ زبرین ستور. (یادداشت مؤلف ). تنگ دوم باشد از دو تنگ زین و بمعنی تنگ بالا است که آنرا زبرتنگ نیز خوانند. (آنندراج ) (برهان ). تنگ دویم از زین اسب . (ناظم الاطباء) : بگسلد بر اسب عشق عاشقان برتنگ صبرچون کشد بر چنگ خو...