کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنگبار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تنگبار
معنی
(تَ) (ص مر.) 1 - کسی که هیچ کس را نزد خود نپذیرد. 2 - صعب العبور.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
anchorite
-
جستوجوی دقیق
-
تنگبار
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (ص مر.) 1 - کسی که هیچ کس را نزد خود نپذیرد. 2 - صعب العبور.
-
تنگبار
لغتنامه دهخدا
تنگبار. [ ت َ ] (اِخ ) نامی از نامهای باریتعالی جل شأنه . (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). خدا. باریتعالی . (فرهنگ فارسی معین ). از نامهای حق تعالی . (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
تنگبار
لغتنامه دهخدا
تنگبار. [ ت َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به اصطلاح سالکان ، حضرت باریتعالی است به اعتبار وحدت حقیقی که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست ، نه از طریق وجود و نه از راه تعقل . (برهان ). به اصطلاح سالکان ، کنایه از وحدت حقیقی است که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست . (آنندرا...
-
واژههای همآوا
-
تنگ بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tangbār ۱. [مجاز] آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد: ◻︎ دل شه در آن مجلس تنگبار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶: ۱۰۷۹).۲. [مجاز] ویژگی کسی که هیچکس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد.۳. (اسم) از نامهای ب...
-
جستوجو در متن
-
قرطالة
لغتنامه دهخدا
قرطالة. [ ق ِ ل َ ] (ع اِ) تنگبار خر. (منتهی الارب ). برذعة. (اقرب الموارد). رجوع به قرطله شود.
-
قرطلة
لغتنامه دهخدا
قرطلة. [ ق ِ طَل ْ ل َ ] (ع اِ) تنگبار خر. (منتهی الارب ). عدل حمار. (اقرب الموارد).
-
مربع
لغتنامه دهخدا
مربع. [ م ِ ب َ ] (ع اِ) چوبی که دو کس دو طرف آن بگیرند و بر آن تنگبار انداخته بر پشت ستور بار نهند. (از منتهی الارب ).
-
ابروفراخی
لغتنامه دهخدا
ابروفراخی . [ اَ ف َ ] (حامص مرکب ) گشاده روئی . بشاشی . بشاشت . خوشروئی . خوش منشی . خوشخوئی . تازه روئی . خوش خلقی . شکفته روئی : دل شه در آن مجلس تنگباربه ابروفراخی درآمد بکار.نظامی .
-
مستنثج
لغتنامه دهخدا
مستنثج . [ م ُ ت َ ث ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از استنثاج . رجوع به استنثاج شود. || یکی از دو تنگبار فروهشته گردیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به استنثاج شود.
-
تنگباری کردن
لغتنامه دهخدا
تنگباری کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیرپذیری کردن . به سختی بار دادن کسی را : فراخ از ذکای تو شد آن معانی که با فهم ها می کند تنگباری . رضی الدین نیشابوری .رجوع به تنگباری و تنگبار و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنگباری
لغتنامه دهخدا
تنگباری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) صفت تنگبار. دیرپذیری . دشوارپذیری . تنگی اجازه و رخصت : چون هست تنگباری در طبع او سرشته هر ساعتی به خواهش زو بار می چه جویی ؟ سمائی مروزی .معروف لبت به تنگباری چونانکه دلت به تنگ خویی . انوری .آوازه فراخ شد به عالم درگا...
-
هم تنگ
لغتنامه دهخدا
هم تنگ . [ هََ ت َ ] (ص مرکب ) موافق و برابر. (غیاث ): قاسم صباحت و ملاحت و حسن او را با یوسف هم تنگ کرده . (جهانگشای جوینی ). || هم عدل . هم لنگه . دو بار که با هم بر ستور بندند. (از یادداشتهای مؤلف ). || همانند. شبیه : بیداد بین که دور شب و روز می...
-
اعدال
لغتنامه دهخدا
اعدال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عَدل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ عَدل ، داد. ضد جور و شایسته ٔ گواهی که در دلها راست نماید. (آنندراج ). و رجوع به این کلمه شود. || ج ِ عِدل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ عِدْل بالکسره ، بمعنی مثل و مانند چیزی...