کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنقل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تنقل
/tanaqqol/
معنی
۱. مزه خوردن؛ آجیل خوردن.
۲. (اسم) هرگونه آجیل، خشکبار، شیرینی، میوه، و امثال آن.
۳. از [قدیمی] جایی به جایی رفتن؛ جابهجا شدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنقل
فرهنگ فارسی معین
(تَ نَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از جایی رفتن . 2 - نقل و آجیل خوردن .
-
تنقل
لغتنامه دهخدا
تنقل . [ت َ ن َق ْ ق ُ ] (ع مص ) از جای به جای شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بسیار برگشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار نقل و تحویل گردیدن . (ناظم الاطباء). تحول از مکانی به مکانی دیگر، و قیل اکثر الانتقال . (ازاقرب الموارد). || چیزی را ن...
-
تنقل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tanaqqol ۱. مزه خوردن؛ آجیل خوردن.۲. (اسم) هرگونه آجیل، خشکبار، شیرینی، میوه، و امثال آن.۳. از [قدیمی] جایی به جایی رفتن؛ جابهجا شدن.
-
تنقل
واژهنامه آزاد
تنقل به کسر "ت" و "ق" سکون"ن" و "ل" به معنی صبر، تامل تنقل نداره یعنی صبرر ندارد
-
واژههای مشابه
-
تنقل کردن
لغتنامه دهخدا
تنقل کردن . [ ت َ ن َق ْ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بکار بردن میوه و شیرینی و امثال آن نه بطریق غذای عادی شب و روز. بصورت نُقل خوردن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : ازآن وجه میوه ها در سولوق ریختم تا بهر وقت از آن با فرزندان تنقلی می کنم . (جهانگشای...
-
جستوجو در متن
-
تنقلات
لغتنامه دهخدا
تنقلات . [ ت َ ن َق ْ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ تنقل . تنقلهاو آجیلها و شیرینی ها و هر چیزی که کم کم و گاه گاه خورند و گاگاها. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنقل شود.
-
متنقل
لغتنامه دهخدا
متنقل . [ م ُ ت َ ن َق ْ ق ِ ] (ع ص ) آن که چیزی را نقل شراب گرداند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که تنقل میکند و پس از جام شراب جهت مزه چیزی میخورد. (ناظم الاطباء). || بسیار برگردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || ترجمه شد...
-
گردوی کنک
لغتنامه دهخدا
گردوی کنک . [ گ َ ی ِ ؟ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از گردو را که مغزش به دشواری درآید گردوی کنک و سوزنی گویند. (فهرست لغات دیوان بسحاق ) : باز میویز فراوان به تنقل میخورآن زمان از سر گردوی کنک مغز درآر.بسحاق اطعمه (دیوان چ شیراز ص 13).
-
رویخی
لغتنامه دهخدا
رویخی . [ ی َ ] (اِ مرکب ) فرنی . خوراکی که از شیر و آرد و برنج پزند (رقیق ) و روی یخ گذارند تا خنک شود و شیره ٔ شهد روی آن ریزند و در تابستان به عنوان تنقل بخورند. (فرهنگ لغات عامیانه ). نوعی دسر که از نشاسته و شکر ساخته شود. (فرهنگ فارسی معین ). فی...
-
ناقلة
لغتنامه دهخدا
ناقلة. [ ق ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث ناقل است . (از فرهنگ نظام ) (از اقرب الموارد). || مردم از جائی به جائی رونده ، خلاف قطان . (منتهی الارب ). ضدالقاطنین . (معجم متن اللغة). مردمی که از جائی به جائی روند و ساکن و متوطن در جائی نباشد، خلاف قطان . (ناظم ا...
-
میویز
لغتنامه دهخدا
میویز.[ می ] (اِ) مویز. میمیز. کشمش . (یادداشت مؤلف ) : از وی [ از مالن ] میویز طایفی خیزد. (حدودالعالم ). و نبیذ و خرما و میویز چون اندک طبخی بیابد حلال شود. (راحةالصدور راوندی ). چون عصیر خرما و میویز و انگور به هم بیامیزند. (راحةالصدور راوندی ).ب...
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بخاری . در ترجمه ٔ نزهةالارواح شهرزوری آمده است : ابومحمد از جمله ٔ شاگردان ابوسلیمان سجزی است . حکیمی متبحر در علوم اوائل و اواخر و فیلسوفی در شعب فلسفه ماهر و در بسیاری قوه ٔ حافظه مشهور و در جودت هوش و فهم معر...
-
چره
لغتنامه دهخدا
چره . [ چ َ رَ/ رِ ] (اِمص ) عمل چریدن . چرا. چرا کردن . رجوع به چره کردن شود. || (اِ) قسمی علف خوراک حیوان است . (فرهنگ نظام ). || خوراک مخصوصی که شبها بعد از شام میخورند، با لفظ شب (شب چره ) استعمال میشود. (فرهنگ نظام ) . با کلمه ٔ «شب » و «لب » بص...