کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمارضگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
malingerer
تمارضگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] فردی که تظاهر به بیماری یا ناتوانی میکند متـ . بیمارنما
-
واژههای مشابه
-
تمارض
واژگان مترادف و متضاد
اظهار کسالت، بیمارنمایی، ناخوشنمایی
-
malingering
تمارض
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] تولید عمدی علائم یا نشانههای جسمی یا روانی دروغین یا اغراقآمیز با انگیزۀ بیرونی نظیر نفع مادی یا شانه خالی کردن از مسئولیتهای قانونی متـ . بیمارنمایی
-
تمارض
فرهنگ فارسی معین
(تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) خود را به بیماری زدن .
-
تمارض
لغتنامه دهخدا
تمارض . [ ت َرُ ] (ع مص ) بیماری نمودن ، بی بیماری . (زوزنی ). بیمار نمودن خود را بی علت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را بیمار نمودن بی مرض و خود را به تکلف مریض وانمودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
تمارض
دیکشنری عربی به فارسی
خود را بناخوشي زدن , تمارض کردن
-
تمارض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamāroz خود را مریض وانمود کردن؛ خود را به ناخوشی زدن.
-
تمارض کردن
لغتنامه دهخدا
تمارض کردن . [ ت َ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را به بیماری زدن بی آنکه بیمار باشد. بر خویشتن بیماری بستن بی علت . اظهار بیماری کردن به دروغ .
-
تمارض کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تمارض
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) این کلمه اوستایی و بمعنی کوه است و در یسنا 1 فقره ٔ 14 و یسنا 2 فقره ٔ 14 و یسنا 3 فقره ٔ 16 و غیره آمده . در دو سیروزه ٔ کوچک و بزرگ در فقره ٔ 28 زمین ایزد نیک کنش و کوه اوشیدرن و همه ٔ کوههای رفاهیت راستی بخشنده و فر کیانی مزدا آفر...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) مقصودو مراد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) : سپهر آراسته عیشت جهان افروخته عمرت بمجد و فخر وجاه و بخت و عز و نام و کام و گر. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 143).کار بی علم کام و گر ندهدتخم بی مغز بار و بر ندهد. حکیم سنایی (از آنندرا...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) نام جوشی است مشهور که به عربی جرب گویند. (برهان ). در استعمال قدما به معنی بیماری مشهور است و در تداول امروزی ، بمعنی مبتلای بدان بیماری است بجای گرگن و گرگین . مرضی است که مویها را بریزاند و بدن خاصه انگشتان خارش کند و مجروح شود و آ...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِخ ) کوهی است در جنوب شرقی بوشهر و کوه نمک . (جغرافیای طبیعی کیهان ص 55).
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِخ ) مرکز دهستان کوه شهری بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 160000گزی جنوب کهنوج و 25000گزی خاور راه فرعی کهنوج به میناب واقع است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).