گر. [ گ َ ] (اِ) مقصودو مراد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) :
سپهر آراسته عیشت جهان افروخته عمرت
بمجد و فخر وجاه و بخت و عز و نام و کام و گر.
کار بی علم کام و گر ندهد
تخم بی مغز بار و بر ندهد.
طاغیان را کرده یکباره جدا بی کام و گر
یاغیان را کرده همواره بری از نام و نان .