کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلافی درآوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تلافی درآوردن
مترادف و متضاد
انتقام گرفتن، تقاص گرفتن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلافی درآوردن
واژگان مترادف و متضاد
انتقام گرفتن، تقاص گرفتن
-
واژههای مشابه
-
تلافى
واژهنامه آزاد
مقابله به مثل کردن در صدد تلافى برآمدن = اقدام متناسب در واکنش به عمل کسى کردن
-
تلافی افتادن
لغتنامه دهخدا
تلافی افتادن . [ ت َ اُ دَ ] (مص مرکب ) جبران شدن . رسیدن پاداش چیزی یا عملی . دریافتن عوض : زندگانی خداوند دراز باد، تا جهان است چنین حالها می بوده است و این تلافی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 555). رجوع به تلافی شود.
-
تلافی کردن
لغتنامه دهخدا
تلافی کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جبران کردن . پاداش دادن . جزا و عوض دادن . برطرف کردن : و تلافی کند آنچه بهم رسیده است از گمراهی و اداء حق الهی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند. حافظ.چشم و...
-
تلافی نمودن
لغتنامه دهخدا
تلافی نمودن . [ ت َ ن ُ / ن ِ / ن َدَ ] (مص مرکب ) تلافی کردن . جبران کردن : در پرده نمود از عرق شرم تلافی در ظاهر اگر روی تو آتش بجهان زد. صائب (از آنندراج ).رجوع به تلافی و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تلافی کردن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: talâfi bekeri طاری: telâfi kard(mun) طامه ای: telâfi kardan طرقی: tölâfi vâkardmun کشه ای: tolofi vâkardmun نطنزی: telâfi kardan
-
اقدام تلافی جویانه
دیکشنری فارسی به عربی
أجراءٌ اَنْتقامي
-
جستوجو در متن
-
ناخن
لغتنامه دهخدا
ناخن . [ خ ُ ] (اِ) ناخون . هندی باستان ، نخا (ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون . افغانی ، نوک . بلوچی ، ناخون . ناکون ، ناهون . کردی ، ناخنب [ کردی اصیل ، نینوک ]. پشتو،ناخون . ماده ٔ شاخی که درانتهای انگشتان انسان و [برخی ] جانوران میروید...
-
آوردن
لغتنامه دهخدا
آوردن . [ وَ دَ ] (مص ) (از: آ، به معنی سوی یا به معنی سلب + بردن ) بردن بسوی کسی . ایتاء. اجأه . اِتیان . مقابل بردن : ز چیزی که از بلخ بامی ببردبیاورد و یکسر به گهرم سپرد. فردوسی .بگیریدش از پشت آن پیل مست به پیش من آریدبسته دو دست . فردوسی .بسیند...
-
جای
لغتنامه دهخدا
جای . (اِ) جا. مقام . (برهان ). مطلق مکان . (بهار عجم ) (آنندراج ). لهذا اطلاق آن بر خانه نیز آمده و این خالی از غرابت نیست . (بهار عجم ) (آنندراج ). مکان . مسکن . خانه . محل . جا. (ناظم الاطباء). منزل . بقعه . آرامگاه . مَوضِع. مَأوی ̍. مَعان . حَی...
-
کشیدن
لغتنامه دهخدا
کشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن . منتقل ساختن : که گستهم و بندوی را کرده بندبزندان کشیدند ناسودمند. فردوسی ...
-
دامن
لغتنامه دهخدا
دامن . [ م َ ] (اِ) دامان . ذیل . (دهار). آن قسمت از قبا و ارخالق و سرداری و جز آن که از کمر بزیر آویزد. از کمر به پایین هر جامه . قسمت پایین قبا و غیره از سوی پیش . قسمت سفلای قبا و غیره از قدام . قسمت پایین جامه . رفل . (منتهی الارب ). قسمت پیش از ...
-
برگ
لغتنامه دهخدا
برگ . [ ب َ ] (اِ) آن جزء از هر گیاهی که نازک و پهن است و از کناره های ساقه و یا شاخه های باریک میروید. (ناظم الاطباء). به عربی ورق گویند. (از برهان ). جزوی از گیاه که نازک و پهن است و از کناره های ساقه یا شاخه ها روید وبیشتر برنگ سبز است . اندامی از...