کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تقتر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تقتر
لغتنامه دهخدا
تقتر. [ ت َ ق َت ْ ت ُ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خشمگین شدن و تنفش . (از اقرب الموارد). || دم برزدن . || آماده شدن کارزار را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آماده ٔ جنگ شدن ، مانند تقطر. (از اقرب الموارد). || فریب دادن کسی ...
-
واژههای همآوا
-
تقطر
فرهنگ فارسی معین
(تَ قَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - چکیدن ، چکیده شدن . 2 - به پهلو افتادن .
-
تقطر
لغتنامه دهخدا
تقطر. [ ت َ ق َطْ طُ ] (ع مص ) چکیده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). چکیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). قطره قطره جاری شدن آب . (از اقرب الموارد). || بر پهلو افتادن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط...
-
تقطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqattor قطرهقطره چکیدن؛ چکهچکه ریختن آب یا مایع دیگر.
-
جستوجو در متن
-
کناره گزیدن
لغتنامه دهخدا
کناره گزیدن . [ ک َ / ک ِ رَ / رِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) انعزال . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). تقتر. اعتناز.تعزل . اعتزال . استعناز.(منتهی الارب ). گوشه گرفتن . دوری جستن . کناره کردن .
-
تقطر
لغتنامه دهخدا
تقطر. [ ت َ ق َطْ طُ ] (ع مص ) چکیده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). چکیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). قطره قطره جاری شدن آب . (از اقرب الموارد). || بر پهلو افتادن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط...
-
متقتر
لغتنامه دهخدا
متقتر. [ م ُ ت َ ق َت ْ ت ِ ] (ع ص ) آماده شونده کارزار را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سلاح پوشیده ٔ آماده ٔ کارزار. (ناظم الاطباء). || خشمناک و غضبناک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقتر شود.
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. (از ناظم الاطباء). به معنی نفس است و سراب و دلنواز و روح بخش و جان پرور ...