کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفصح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تفصح
لغتنامه دهخدا
تفصح . [ ت َ ص َ ] (اِخ ) دوم پادشاهان 15:16 بگمان «کاندر» در موقع تفسیح حالیه که در جنوب نابلس می باشد، واقع بوده است لکن سایرین گمان برده اند که در نزدیکی رود اردن یا در نزدیکی ترصه بوده است . (قاموس کتاب مقدس ).
-
تفصح
لغتنامه دهخدا
تفصح . [ ت َ ف َص ْ ص ُ ] (ع مص ) شیوازبانی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ). زبان آور شدن مرد عربی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || به زبان عرب سخن گفتن اعجمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به تکلف فصاحت ن...
-
واژههای همآوا
-
تفسه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یا تُ سِ) (اِ.) 1 - لکة سیاهی که روی چهره پیدا شود. 2 - خواستن هر چیزی ، ویار. 3 - اندوه و بی تابی .
-
تفسح
لغتنامه دهخدا
تفسح . [ ] (اِخ ) معبر یا تنگه . همان تپسکس است که بر ساحل غربی فرات در شام واقع است و منتهای حدود املاک سلیمان میباشد. اول پادشاهان 4:24. (قاموس کتاب مقدس ).
-
تفسح
لغتنامه دهخدا
تفسح . [ ت َ ف َس ْ س ُ ] (ع مص ) فراخ باز نشستن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). فراخ نشستن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گشاده کردن و وسعت دادن از برای کسی مجلس را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ا...
-
تفسه
لغتنامه دهخدا
تفسه . [ ت ُ / ت َ س َ ] (اِ) سیاهیی است که به سبب زیادتی بر بشره پدید آید. (فرهنگ جهانگیری )(فرهنگ رشیدی ). و آنرا تاش نیز خوانند و به تازی کلفه و به هندی جهاتی خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). سیاهی و داغی را گویند که در بشره و اندام آدمی میباشد و آنرا ع...
-
تفسح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafassoh گشاده ساختن؛ فراخ ساختن؛ وسعت دادن.
-
تفسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tafse ۱. لکۀ سیاه که در چهرۀ انسان پیدا میشود؛ کلف؛ ماهگرفت.۲. (اسم مصدر) اندوه و بیقراری دل.۳. (اسم مصدر) میل و خواهش به هرچیز.۴. حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکیها رغبت شدید پیدا میکنند؛ ویار؛ تاسه.
-
جستوجو در متن
-
تفاصح
لغتنامه دهخدا
تفاصح . [ ت َ ص ُ ] (ع مص ) شیوازبانی نمودن که نباشد. (زوزنی ). تفصح . (منتهی الارب ). به تکلف فصاحت نمودن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || به زبان عرب سخن گفتن مرد عجمی . || زبان آور شدن مرد عربی . (ناظم الاطباء). به همه ٔ معانی رجوع به تفصح ش...
-
شیوازبانی
لغتنامه دهخدا
شیوازبانی . [ شی زَ ] (حامص مرکب ) فصاحت . (المصادر زوزنی ). فصیح زبان بودن . فصیح بیان بودن . (از یادداشت مؤلف ): التفاصح ؛ شیوازبانی نمودن که نباشد. (المصادر زوزنی ) (دهار). تفصح ؛ شیوازبانی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
تنطع
لغتنامه دهخدا
تنطع. [ ت َ ن َطْ طُ ] (ع مص )دور درشدن در سخن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دور درشدن در سخن و به غور نگریستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). تعمق کردن در سخن و از مخرج ادا کردن آن را و ریزه کاری نمودن در آن . (ناظم الاطباء). و در ...