کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعصی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تعصی
/ta'assi/
معنی
نافرمانی کردن؛ سر از اطاعت پیچیدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعصی
لغتنامه دهخدا
تعصی . [ ت َ ع َص ْ صی ] (ع مص ) دشوار و درپیچان شدن کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نافرمانی کردن و عناد ورزیدن . (از اقرب الموارد).
-
تعصی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'assi نافرمانی کردن؛ سر از اطاعت پیچیدن.
-
واژههای همآوا
-
طاسی
واژگان مترادف و متضاد
۱. کچلی ۲. ریزش مو
-
تاسی
واژگان مترادف و متضاد
۱. اقتدا، اقتفا، پیروی، تبعیت ۲. اقتدا کردن، پیروی کردن
-
تأسی
فرهنگ فارسی معین
(تَ أَ سّ) [ ع . ] (مص ل .) پیروی کردن ، اقتدا کردن .
-
تآسی
لغتنامه دهخدا
تآسی . [ ت َ ] (ع مص ) غمخواری کردن یکدیگر را. تعزیت کردن بعضی بعض دیگر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
طاسی
لغتنامه دهخدا
طاسی ٔ. [ س ِءْ ] (ع ص ) گرفته : یقال نفسی طاسِئَةٌ؛ یعنی دل من گرفته است . (منتهی الارب ).
-
طاسی
لغتنامه دهخدا
طاسی . (اِخ ) موضعی است در خراسان . (معجم البلدان ).
-
تاسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'assi پیروی کردن؛ اقتدا کردن؛ تقلید کردن.
-
جستوجو در متن
-
متعصی
لغتنامه دهخدا
متعصی . [ م ُت َ ع َص ْ صی ] (ع ص ) آن که با چوبدستی می زند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || گردنگش و یاغی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کار مشکل و دشوار و در پیجان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعصی ش...
-
درپیچان
لغتنامه دهخدا
درپیچان . [ دَ ] (ص مرکب ) مشکل . دشوار. مشوش . پیچدار. (ناظم الاطباء): عَسِر؛ کار درپیچان و دشوار. (منتهی الارب ).- درپیچان ساختن ؛ مشکل کردن . مشکل ساختن : لوی امره ؛ درپیچان ساخت کار او را. (از منتهی الارب ).- درپیچان شدن کار ؛ دشوار شدن آن . مشک...
-
حاتم
لغتنامه دهخدا
حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) ابن عنوان البلخی ملقب به اصم . ابن الجوزی در کتاب صفوة الصفوه آورده است : در نام پدر او اختلاف است . حاتم بن عنوان و حاتم بن یوسف و حاتم بن عنوان بن یوسف گفته شده است . کنیه ٔ او ابوعبدالرحمن است و از موالی مثنی بن یحیی محاربی ب...