کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طاس
لغتنامه دهخدا
طاس . (اِ) در اصل فارسی تاس است ، فارسی زبانان عربی دان به طاء نویسند و رواج گرفت ، از عالم طپیدن و طلا به معنی طشت کلان و گهری . (غیاث اللغات ). و در منتخب نوشته ظرفی که درو آب و شراب خورند و هیچ نگفته که معرب است و در شرح نصاب نوشته که : طاس از لغا...
-
تعص
لغتنامه دهخدا
تعص . [ ت َ ع َ ] (ع مص ) دردگین شدن اعصاب کسی از بسیاری رفتن : تَعِص َ تَعَصاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نزد بعضی بمعنی برگشتن پی پاست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
تاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tās = طاس۱
-
تاس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tās = طاس۲
-
تاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tās = تاسه
-
طاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تاس] ‹تاس› tās ۱. مکعب کوچکی که در شش طرف آن نقطههایی از یک تا شش دارد.۲. نوعی کاسۀ مسی.۳. [قدیمی] لگن.۴. [قدیمی] کاسه.۵. [قدیمی] جام شراب.۶. [قدیمی] آویزی پیالهمانند بر نیزه یا علم.۷. [قدیمی] نوعی آویز زینتی شبیه گردن...
-
طاس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹تاس› tās ۱. دارای سر بیمو.۲. ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد.
-
تاس
لهجه و گویش گنابادی
tas در گویش گنابادی یعنی کاسه ای که بزرگ تر از پیاله و از جنس مس است.
-
تاس
لهجه و گویش بختیاری
tâs تاس، کاسه بزرگ.
-
تاس
لهجه و گویش تهرانی
سر بی مو ـ بادیه/تابه مسی بزرگ ،جام حمام
-
طاس
لهجه و گویش تهرانی
ظرفی شبیه تغار
-
تاس
واژهنامه آزاد
(جیرفت) کاسه.
-
جستوجو در متن
-
تَعْساً
فرهنگ واژگان قرآن
سقوطي برنخاستني (تعس :سقوط انسان و افتادن با صورت و به همين حال ماندن)
-
تاعس
لغتنامه دهخدا
تاعس . [ ع ِ ] (ع ص ) نعت است از تعس . (منتهی الارب ). هلاک شونده . (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). || بر روی درافتنده . (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). || فرودآمده از منزلش . (قطر المحیط). || دورشونده . (قطر المحیط). رج...
-
متعوس
لغتنامه دهخدا
متعوس . [ م َ ] (ع ص ) فانی و زایل و ساقط. ج ، متاعیس . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و رجوع به تعس شود.