کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعزز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تعزز
/ta'azzoz/
معنی
عزیز شدن؛ گرامی شدن؛ ارجمند شدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ارجمند شدن، عزیز شدن، گرامی شدن، عزت یافتن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعزز
واژگان مترادف و متضاد
ارجمند شدن، عزیز شدن، گرامی شدن، عزت یافتن
-
تعزز
لغتنامه دهخدا
تعزز. [ ت َ ع َزْزُ ] (ع مص ) عزیز شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ارجمند گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تشرف . (اقرب الموارد). || تنگ شدن سوراخ پستان اشتر. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنند...
-
تعزز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'azzoz عزیز شدن؛ گرامی شدن؛ ارجمند شدن.
-
جستوجو در متن
-
متعزز
لغتنامه دهخدا
متعزز. [ م ُ ت َ ع َزْ زِ ] (ع ص ) ارجمند و کمیاب گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نادر و کمیاب و پربها و گران و عزیز. (ناظم الاطباء). مقرب گرامی : از نهیب سلطان به یکی از متعززان اقصای هند التجا ساخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ ...
-
عزیز شدن
لغتنامه دهخدا
عزیز شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرامی شدن . ارجمندشدن . اعتزاز. تعزّز. عِزّ. عزازة. عزة : تا شوی از جمله ٔ عالم عزیزجهد تو می بایدو توفیق نیز. نظامی .تو آنگه شوی پیش مردم عزیزکه مر خویشتن را نگیری به چیز. سعدی .مرا قبول شما نام در جهان رفته ست م...
-
متدرع
لغتنامه دهخدا
متدرع . [ م ُ ت َ دَرْ رِ ] (ع ص ) زره پوش . (آنندراج ) (غیاث ). زره پوشنده . زره پوش . که درع پوشد. آراسته به زره یا جز آن . که زره پوشد جنگ را : متحلی به حلیت فتوت و متدرع به لباس مروت . (سندبادنامه ). و به حقوق اکیده ووسایل حمیده متذرع و متدرع شده...
-
تجبر
لغتنامه دهخدا
تجبر. [ ت َ ج َب ْ ب ُ ] (ع مص ) گردنکشی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ). تکبر کردن . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تکبر و خود را بزرگ شمردن . (فرهنگ نظام ): تهورو تجبر او [ شیر ] میشناختم . (کلیله...
-
کاظم رشتی
لغتنامه دهخدا
کاظم رشتی . [ ظِ م ِ رَ ] (اِخ ) (سید...) ابن قاسم حسینی گیلانی رشتی حائری از علمای اواسط قرن سیزدهم هجرت و از اکابر تلامذه ٔ شیخ احمد احسائی و بعد از وفات استاد مذکور خود نایب مناب او و در تمامی امور دینیه و مرجع و پیشوای سلسله ٔ شیخیه بوده و تألیف...
-
ابوعثمان
لغتنامه دهخدا
ابوعثمان . [ اَ ع ُ ] (اِخ ) حیری رازی . سعد یا سعیدبن اسماعیل . فقیه صوفی بمائه ٔ سیم . اصل او از ری و منشاء و مقام وی به نیشابور در محله ٔ حیره بود و انتساب اوباین محله است . او پس از فراگرفتن علوم ظاهر بخدمت ابوحفص حداد و شاه شجاع کرمانی رسید و بم...