کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعریک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تعریک
/ta'rik/
معنی
۱. نشگون گرفتن.
۲. گوشمالی دادن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. گوشمالی
۲. مالش
۳. گوشمالی دادن
۴. مالیدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعریک
واژگان مترادف و متضاد
۱. گوشمالی ۲. مالش ۳. گوشمالی دادن ۴. مالیدن
-
تعریک
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) گوشمالی دادن .
-
تعریک
لغتنامه دهخدا
تعریک . [ ت َ ] (ع مص ) نشکنج گرفتن و سخت فشردن و فشردن . (ناظم الاطباء). || گوشمال دادن و مالیدن چیزی . (آنندراج ) : و از برای تقدیم و تعریک مفسدان و قمع و تأدیب متعدیان و زجر و تشدید جاهلان عقل و اجتهاد داد. (سندبادنامه ص 3). تأدیب این تعدی و بی ...
-
تعریک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'rik ۱. نشگون گرفتن.۲. گوشمالی دادن.
-
واژههای همآوا
-
تاریک
واژگان مترادف و متضاد
۱. تار، تیره، داج، دیجور، سیاه، ظلمانی، ظلمتآلوده، ظلمتزده، قیرگون، کمرنگ، لیل، مظلم ۲. مبهم، ابهامآلود، غیرشفاف ≠ روشن ۳. مشکل، غامض، پیچیده ۴. آشفته، مغشوش، نابسامان ۵. پریشان، گرفته، ناراحت
-
تاریک
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) 1 - تیره ، تار. 2 - سیاه .
-
تاریک
لغتنامه دهخدا
تاریک . (ص ) اکثر استعمال آن بمعنی تیره است مثلاً هرچه تاریک باشد آنرا تیره توان گفت بخلاف آنچه تیره بودهمه ٔ آنرا تاریک نمی توان گفت چنانکه تاریک رو بمعنی روسیاه . (آنندراج ). در استعمال ، این لفظ خاص است و لفظ تیره عام ، چرا که هر چیز که تاریک باشد...
-
تاریک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: tārīk] ‹تار، تاری، تارین، تاران، تارون، تاره› tārik ۱. [مقابلِ روشن] تیرهوتار.۲. [مجاز] پیچیده؛ درهم؛ مبهم؛ مشکل.۳. سیاه.۴. [قدیمی، مجاز] بد.۵. [قدیمی، مجاز] افسرده؛ اندوهگین؛ خشمگین.۶. [قدیمی، مجاز] گمراه و پلید.
-
تاریک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: târik طاری: torik طامه ای: târik طرقی: torik کشه ای: torik نطنزی: târik
-
جستوجو در متن
-
بی خویشتنی
لغتنامه دهخدا
بی خویشتنی . [ خوی / خی ت َ ] (حامص مرکب ) بیهوشی . مدهوشی . بیخودی : ... و قفای آن بی خویشتن بباید خورد. (سندبادنامه ). هرچند خاطر برگماشتم هیچ معلوم نمیگردد که باعث و داعی او در این بی خویشتنی چه بوده است . (سندبادنامه ).مست بیخویشتن از خمر ظلومست ...
-
ادب کردن
لغتنامه دهخدا
ادب کردن . [ اَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تأدیب . (تاج المصادر بیهقی ). تعریک . تنبیه کردن . سیاست کردن . مؤاخذه خلاف و گناهی را : وین دو تن دور نگردند ز بام و در مانکند هیچکس این بی ادبانرا ادبی . منوچهری .ادب آموز گرْت می بایدکه زمانه ترا ادب نکند. ...
-
بیحرمتی
لغتنامه دهخدا
بیحرمتی . [ ح ُ م َ ] (حامص مرکب ) بی احترامی . بی ادبی . خویشتن ناشناسی : بدین بی عقلی و بیحرمتی که تو راست از بهشت بیرون کردند. (قصص الانبیاء). اگر بیحرمتی اندیشد انصاف از وی بتوان ستد. (کلیله و دمنه ).کسی که گردن شیران شرزه درشکندبگریه ٔ تو به بیح...
-
گوشمال دادن
لغتنامه دهخدا
گوشمال دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) سیاست کردن . تنبیه کردن . گوشمال نمودن . تأذین . تعریک . عرک : زان سخن ها که بدو طبع ترا میل و هواست گوشمالش ده از انگشت بدان سان که سزاست . منوچهری (دیوان چ 2ص 195).رفتم پس دنیا بسی ولیکن افلاک بر آن داد گوشمالم . نا...