کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تضاريس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تضاريس
معنی
زمينه , عوارض زمين , زمين , ناحيه , نوع زمين
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تضاريس
دیکشنری عربی به فارسی
زمينه , عوارض زمين , زمين , ناحيه , نوع زمين
-
واژههای مشابه
-
تضاریس
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تضریس . چیزهای دندانه دار.
-
تضاریس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ تَضریس] [قدیمی] tazāris = تضریس
-
ذواربعة تضاریس
لغتنامه دهخدا
ذواربعة تضاریس . [ اَ ب َ ع َ ت َ ت َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) و ذوُاربعتضاریس . صاحب چهارکنگره . دارای چهاردندانه . چهاردندانه ، خداوند چهارکنگره .
-
جستوجو در متن
-
عوارض زمین
دیکشنری فارسی به عربی
تضاريس
-
نوع زمین
دیکشنری فارسی به عربی
تضاريس
-
ناحیه
دیکشنری فارسی به عربی
تضاريس , منطقة ، اِتِّجاهٌ
-
زمین
دیکشنری فارسی به عربی
ارض , تربة , تضاريس , کرة ارضية , هکتار
-
زمینه
دیکشنری فارسی به عربی
ارض , اساس , تصميم , تضاريس , جزر , خلفية , رسم تخطيطي , قاعدة , موضوع , ميل ، اَخْتِصاصٌ
-
شش شاخ
لغتنامه دهخدا
شش شاخ . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح گیاه شناسی ) گونه ای گیاه خاردار از تیره ٔ چتریان که دارای برگهای نسبتاً بزرگ با بریدگیهای عمیق است . لبه ٔ برگها نیز مضرس است و لبه ٔ تضاریس به خار تیزی منتهی می شود (وجه تسمیه ٔ این گیاه به مناسبت وضع بریدگ...
-
دندانه
لغتنامه دهخدا
دندانه . [ دَ دا ن َ / ن ِ ] (اِ) (از: دندان + َه تخصیص نوع از جنس ) هر یک از برآمدگی و برجستگی های دندان مانند چیزی مضرس چون اره و شانه و کلید. تضریس . برجستگی هر چیز شبیه به دندان . (یادداشت مؤلف ). هر چیز شبیه دندان ، چون شاخه های شانه و برآمدگیه...
-
کچلی
لغتنامه دهخدا
کچلی . [ ک َ چ َ ] (حامص ) مرضی است که طفلان را در سر بهم رسد و بعد از نیک شدن موی برنمی آورد. (برهان ) (آنندراج ). جوششی که در سر کودکان بهم رسد و پس از به شدن ، موی در سر آنها برنیاید. (ناظم الاطباء). کَلی . قَرَعَة. (یادداشت مؤلف ). مرضی است که ب...
-
زنجیره
لغتنامه دهخدا
زنجیره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هر چیز مانا به زنجیر. (ناظم الاطباء). هر چیز شبیه به زنجیر. (فرهنگ فارسی معین ) : زآن زلف که ازحلقه همه زنجیرست عمری است که بر من غم و سودا چیرست .محمدبن نصیر (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || زنجیر خرد. آنچه چون زنجیری...