کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تشنه دلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ضیائی
لغتنامه دهخدا
ضیائی . (اِخ ) ضیاءالدین محمدشفیع (سید...). هدایت گوید: از سادات کازرون و از علما و فضلای این اوانست . در شیراز توطن دارد و به افاده و استفاده می گذراند. سالهاست که با فقیر مؤلفش دوستی محکم است . گاهی شعری از طبعش سر می زند و از آن جمله است :آرزوی د...
-
خراب کردن
لغتنامه دهخدا
خراب کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ویران کردن . منهدم کردن . از بین بردن : هرگز کسی که خانه ٔ مردم خراب کردآباد بعد از آن نبود خانمان او. سعدی (صاحبیه ).عشقت بنای صبر بکلی خراب کردجورت در امید بیکبار درگرفت . سعدی (بدایع).خرابت کند شاهد خانه کن بر...
-
غرقه
لغتنامه دهخدا
غرقه . [ غ َ ق َ / ق ِ ] (ص ) غریق . ترکیبی است از غرق + هَ (نسبت ). (از غیاث اللغات ). در آب شده . (آنندراج ). در آب فرورفته . در آب مرده . آنکه آب از سر وی بگذرد.غارق . مغروق . غرق شده . رجوع به غرق شود : چون نمد همچو دیبه شد چه علاج چاره چه غرقه ر...
-
کوزه
لغتنامه دهخدا
کوزه . [ زَ /زِ ] (اِ) ظرفی است گردن دراز که در آن آب نگهدارند.(آنندراج ). صراحی سفالی آبخوری که گردن دراز تنگی دارد. (ناظم الاطباء). ظرفی است گلین و گردن دراز که درآن آب و مایعات دیگر ریزند. (فرهنگ فارسی معین ). ظرف سفالین با سری تنگ و با دسته که در...
-
مانده
لغتنامه دهخدا
مانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) توقف کرده . درنگ کرده . متوقف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و یا همچنان کشتی مار سارکه لرزان بود مانده اندر سناد. عنصری (یادداشت ایضاً). || منزل کرده . مقیم . || افکار و ملول و تعبناک و خسته و آزرده و فرسوده . (ناظم الاط...
-
جام جم
لغتنامه دهخدا
جام جم . [ م ِ ج َ ] (اِخ ) پیاله ٔ جمشید که ساخته ٔ حکما بود. از هفت فلک در او معاینه و مشاهده کردی . (شرفنامه ٔ منیری ). پیاله ٔ جم و پیاله یا آئینه ٔ سلیمان و یا اسکندر که همه ٔ عالم در آن بنا بر افسانه نموده میشد. (ناظم الاطباء). جام جمشید. جام ج...
-
دل سوختن
لغتنامه دهخدا
دل سوختن . [ دِ ت َ ] (مص مرکب ) اندوهناک شدن . غمگین شدن : چو درویش بیند توانگر بنازدلش بیش سوزد به داغ نیاز. سعدی . || ترحم آوردن . رحم کردن . غمخواری کردن . مردمی نمودن . (از آنندراج ). متأثر شدن برای دیگری در نتیجه ٔ مشاهده ٔ ستمی یا ناملایمی که...
-
مشرب
لغتنامه دهخدا
مشرب . [ م َ رَ ] (ع مص ) نوشیدن آب را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آشامیدن . (غیاث ) (آنندراج ). آشامیدن آب و مانند آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شرب . (ناظم الاطباء). || (اِ) جای آشامیدن . (غیاث ) (آنندراج ). آب خور. (دهار). آبشخور. (ترجم...
-
دلبند
لغتنامه دهخدا
دلبند. [ دِ ب َ ] (نف مرکب ) که دل را ببندد. دربندکننده ٔ دل . اسیرکننده ٔدل . عاشق کش . جاذب . دلکش . دلبر : زلفش کمنددلبند و غمزه اش ناوک جان شکار. (سندبادنامه ص 237).پریچهره بتان شوخ دلبندز خال و لب سرشته مشک با قند. نظامی .چه دید الحق بتانی شوخ و...
-
شکیبا
لغتنامه دهخدا
شکیبا. [ ش ِ / ش َ ] (نف ) صبور. تحمل کننده . آرام گیرنده . متحمل . بردبار. صابر. (برهان ) (ناظم الاطباء). صبور. آرمیده . (فرهنگ اوبهی )(لغت فرس اسدی ). صبرکننده . (آنندراج ) (غیاث ) (انجمن آرا). صبار. صبیر. بردبار. صابر. آرام . باآرامش و متین ، و با...
-
بل
لغتنامه دهخدا
بل . [ ب َ ] (ع حرف ) حرف اضراب است و هرگاه پیش از جمله ای بیاید حرف ابتداء باشد و مفهوم آن باطل کردن معنی ماقبل خود است چون «أم یقولون به جنة، بل جأهم بالحق » (قرآن 70/23) که در این آیه گفته ٔ «به جنة» باطل ، و نقیض آن مقرر شده است . و یا به معنی ...
-
سوخته
لغتنامه دهخدا
سوخته .[ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) هر چیز که آتش در آن افتاده باشد. (برهان ). هر چیز آتش گرفته . هر چیز که آتش درآن افتاده باشد. محروق . (ناظم الاطباء) : کنون کنده و سوخته خانه هاشان همه بازبرده بتابوت و زنبر. رودکی .کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت وی...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...
-
ولی
لغتنامه دهخدا
ولی . [وَ لی ی / وَ ] (از ع ص ، اِ) محب و صدیق . (از اقرب الموارد). محب و دوستدار. معین و ناصر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). ناصر. نصیر. (اقرب الموارد). یاری دهنده . (غیاث اللغات ). یار و مددکار. || دوست . (منتهی الارب ). دوست و صدیق . (غیاث اللغات ) : ه...
-
خون
لغتنامه دهخدا
خون . (اِ) مایعی است سرخ رنگ در بدن جانداران و آن یکی از اخلاط اربعه است بنزدقدما. (یادداشت مؤلف ). دم . (از برهان قاطع). ماده ای قرمزرنگ و سیال که در رگهای بدن (وریدها + شریانها) جریان دارد و مرکب است از دو قسمت : 1 - سلولهای کوچکی بنام «گلبول قرمز...