کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تشمیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تشمیر
/tašmir/
معنی
۱. دامن بالا زدن.
۲. بهشتاب و بهسرعت گذشتن.
۳. ارادۀ کاری کردن؛ آمادۀ کاری شدن و چابکی کردن.
۴. قصد مکانی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تشمیر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دامن بالا زدن ، دامن در چیدن . 2 - آماده کاری شدن . 3 - به سرعت گذشتن .
-
تشمیر
لغتنامه دهخدا
تشمیر. [ ت َ ] (اِ) دوایی است که آن را بسفایج خوانند و به این معنی با فوقانی مابین شین و میم هم بنظرآمده است که تشتمیر باشد. (برهان ) (آنندراج ). بسفایج . (ناظم الاطباء). و رجوع به بسفایج و بسپایه شود.
-
تشمیر
لغتنامه دهخدا
تشمیر. [ ت َ ] (ع مص ) جامه فراهم گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). جامه فاهم گرفتن . (زوزنی ). جامه را فراهم گرفتن . (دهار). برداشتن جامه را و برچیدن :شمر الثوب عن ساقه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). دامن بر میان زدن . (آنندراج ). || ...
-
تشمیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tašmir ۱. دامن بالا زدن.۲. بهشتاب و بهسرعت گذشتن.۳. ارادۀ کاری کردن؛ آمادۀ کاری شدن و چابکی کردن.۴. قصد مکانی کردن.
-
جستوجو در متن
-
تشمر
فرهنگ فارسی معین
(تَ شَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) نک تشمیر.
-
کراس
لغتنامه دهخدا
کراس . [ ک َ ] (اِ) در اصطلاح خطاطان ، کرسی . (از فرهنگ فارسی معین ) : اصول و ترکیب ، کراس و نسبت ، صعود و تشمیر، نزول و ارسال . (اصول خطوط سته فتح اﷲبن احمد سبزواری از فرهنگ فارسی معین ).
-
ثاقب الحجر
لغتنامه دهخدا
ثاقب الحجر.[ ق ِ بُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) بسپایه . کثیرالارجل . بسفایج . (مفردات ابن البیطار) (تذکره ٔ اولی الالباب ). اضراس الکلب . تشمیر. سقی رغلا. چشمک . مشوطالغراب . و نیز رجوع به کثیرالارجل شود.
-
تسمیر
لغتنامه دهخدا
تسمیر. [ ت َ ] (ع مص ) استوار کردن چیزی را.و میخ دوز نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی را به میخ استوار کردن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). در، یا جز آنرا به میخ استوار کردن . (از المنجد). || دامن برزدن و رها کردن .(منتهی ال...
-
تشمر
لغتنامه دهخدا
تشمر. [ ت َ ش َم ْ م ُ ] (ع مص ) خرامیدن در رفتن یا به سرعت رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکرده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). آماده شدن کار را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). اراده کردن و مهیا شدن ب...
-
جفن
لغتنامه دهخدا
جفن . [ ج َ ] (ع اِ)پلک چشم . (دهار). نیام چشم . (دستور اللغه ٔ نطنزی ). پلک چشم از زیر و روی . پوشش چشم از زیر و روی . (از اقرب الموارد). پوست گرداگرد چشم . رجوع به پلک شود.- قطع الجفن ؛ تشمیر. بریدن قسمتی از پلک بالایی وقتی مژه های آن زیاد باشد. (...
-
اضراس
لغتنامه دهخدا
اضراس . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ضِرْس . (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء) (معجم البلدان ). ج ِ ضِرْس ، بمعنی دندان . (آنندراج ). || ومشهور این است که اضراس بجز رباعیات و انیاب است و آنها پنج دندان هستند در هر یک از دو طرف فکها و گاه نیز چهار دندان باشند...
-
درایستادن
لغتنامه دهخدا
درایستادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) ایستادن . قائم شدن . || أخذ. (دهار). تشمیر. (تاج المصادر بیهقی ). جعل . (دهار).طفق . (ترجمان القرآن جرجانی ). آغاز کردن . شروع کردن . آغازیدن به انجام کاری . اقدام کردن . مبادرت کردن . پرداختن . مشغول شدن : اگر فرمان...
-
دامن
لغتنامه دهخدا
دامن . [ م َ ] (اِ) دامان . ذیل . (دهار). آن قسمت از قبا و ارخالق و سرداری و جز آن که از کمر بزیر آویزد. از کمر به پایین هر جامه . قسمت پایین قبا و غیره از سوی پیش . قسمت سفلای قبا و غیره از قدام . قسمت پایین جامه . رفل . (منتهی الارب ). قسمت پیش از ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود. مولد او به سال 998 هَ . ق . بودو در 1012 پس از وفات پدر به سن چهارده سالگی بتخت سلطنت عث...