کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسکین یافتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
meliorating
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تسکین دهنده، بهتر شدن، بهبود یافتن، بهتر کردن، اصلاح کردن، ترقی دادن
-
ساکن شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سکناگزیدن، جا گرفتن، مسکن گزیدن، اقامت کردن، متوطن شدن، مقیم شدن، مستقر شدن، استقراریافتن، ماندگار شدن ۲. ایستادن، متوقف شدن، بیحرکت ماندن ۳. آرام شدن، تسکین یافتن
-
فرو نشستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نِ شَ تَ) (مص ل .) 1 - پایین نشستن . 2 - ته نشین شدن . 3 - از شدت چیزی کم شدن . 4 - خاموش شدن . 5 - آرام شدن ، تسکین یافتن .
-
تشفی
واژگان مترادف و متضاد
۱. التیام، بهبودی، تسلی، شفا، شفایافتگی، صحت، علاج، مداوا، معالجه ۲. دلآسایی ۳. شفا یافتن، صحت یافتن، علاجشدن ۴. آرامش خاطر یافتن، تسکین یافتن
-
غلن
لغتنامه دهخدا
غلن . [ غ َ ] (ع مص ) غلن شباب ؛ از حد درگذشتن جوانی و سرعت کردن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غلو جوانی . از حد گذشتن جوانی . (از اقرب الموارد). || آرام شدن . تسکین یافتن . (دزی ج 2 ص 225).
-
فرونشستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) forunešastan ۱. [مجاز] آرام شدن؛ تسکین یافتن درد و مانند آن.۲. [مجاز] کاسته شدن از چیزی و از بین رفتن آن.۳. [مجاز] پایین رفتن.۴. [مجاز] فرورفتن؛ داخل شدن در چیزی.۵. [مجاز] خاموش شدن.۶. [قدیمی] نشستن.
-
ساکن شدن
لغتنامه دهخدا
ساکن شدن . [ ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسکن گرفتن . مستقر شدن . جای گرفتن : حق قدم بر وی نهد از لامکان آنگه او ساکن شود در کن فکان . مولوی . || ایستادن : ساکن نمیشود نفسی آب چشم من کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود. سعدی (خواتیم ). || تسکین یافتن . آرام...
-
تسکن
لغتنامه دهخدا
تسکن . [ ت َ س َک ْ ک ُ ] (ع مص ) بیچاره شدن .(تاج المصادر بیهقی ). درویش شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مسکین شدن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || مانند مسکین گشتن : تسکین الرجل ؛ اذا تشبه بالمسکین . (منتهی الارب ). مانند مسکی...
-
تشفی
لغتنامه دهخدا
تشفی . [ ت َ ش َف ْ فی ] (ع مص ) شفا جستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). شفا یافتن : تشفی بکذا و اشتفی به اشتفاء؛ نال به الشفاء. (از اقرب الموارد). || شفا یافتن از خشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).بری شدن از خشم . (از اقرب الموارد). ا...
-
ساکن
لغتنامه دهخدا
ساکن .[ ک ِ ] (ع ص ) باسکون . بیحرکت . ایستاده . متوقف . ضد متحرک : بر جای ساکن می بود. (کلیله و دمنه ). || آب ایستاده . (مهذب الاسماء). آب آرام . رجوع به ساکن (بحرالَ ...) و اقیانوس ساکن شود. || بی حرکت . بی صدا. (در نحو) حرفی که در او حرکت نباشد. ح...
-
ساکن گردیدن
لغتنامه دهخدا
ساکن گردیدن . [ ک ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مسکن گرفتن . سکونت گزیدن . || ایستادن . || تسکین یافتن . رفع شدن . آرام گرفتن : طفل را چون شکم بدرد آمدهمچو افعی ز رنج اندرپیخت گشت ساکن ز درد چون داروزن بماچوچه در دهانش ریخت . پروین خاتون (از حاشیه ٔ فرهنگ...
-
آرام گرفتن
لغتنامه دهخدا
آرام گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) استراحت کردن . آسودن : به طینوس گفت ایدر آرام گیرچو آسوده گردی بکف جام گیر. فردوسی . || استقرار. ساکن شدن . تسکین یافتن . از جنبش بازایستادن . اقراد. مستریح گشتن . اقترار. اقرار. آرامش یافتن . قرار گرفتن : نگه ک...
-
نقوع
لغتنامه دهخدا
نقوع . [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَقْع. رجوع به نَقْع شود. || (مص ) بسیار گردیدن موت . || بد گفتن و دشنام زشت دادن کسی را. || تر نهادن دارو را در آب . (از منتهی الارب ). خیساندن . خیسانیدن . خیس کردن . آغوندن . مرس . (یادداشت مؤلف ). || در پی بانگ رفتن . (...
-
نقع
لغتنامه دهخدا
نقع. [ ن َ ] (ع اِ) آواز شترمرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنچه در چاه فراهم آمده باشد از آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || تنگ جای گرد آمدن آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جائی که در آن آب جمع شده و حبس شده باشد. (ناظم الاطبا...
-
اطمینان
لغتنامه دهخدا
اطمینان . [ اِ ] (ع مص ) اطمئنان . اطمینان به چیزی ؛ آرامیدن و قرار گرفتن بدان . و فی الحدیث عن النبی (ص ) فی تعلیم الصلوة: ثم ارکع حتی تطمئن راکعاً ثم ارفع حتی تعتدل قائماً ثم اسجد حتی تطمئن ساجداً. (از منتهی الارب ). طمأنینة. (منتهی الارب ) (ناظم ...