کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسوید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تسوید
/tasvid/
معنی
۱. سیاه کردن.
۲. [مجاز] نوشتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سیاه کردن
۲. پیشنویس کردن، چرکنویس کردن، مسوده کردن ≠ پاکنویس کردن
۳. نگاشتن، نوشتن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تسوید
واژگان مترادف و متضاد
۱. سیاه کردن ۲. پیشنویس کردن، چرکنویس کردن، مسوده کردن ≠ پاکنویس کردن ۳. نگاشتن، نوشتن
-
تسوید
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) سیاه کردن .
-
تسوید
لغتنامه دهخدا
تسوید. [ ت َ س ْ ] (ع مص ) مهتر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (آنندراج ). مهتر گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سید و رئیس کردن کسی را. (از متن اللغة). سید گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سیاه کردن . (تاج الم...
-
تسوید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasvid ۱. سیاه کردن.۲. [مجاز] نوشتن.
-
واژههای همآوا
-
تصوید
لغتنامه دهخدا
تصوید. [ ت َص ْ ] (ع مص ) نوشتن صاد را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
تسود
لغتنامه دهخدا
تسود. [ ت َ س َ وْ وُ ] (ع مص ) نکاح کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تزوج . (از متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). مطاوع تسوید.(از المنجد). و رجوع به تسوید شود. || کارزار کردن قوم : تسودالقوم اقتتلوا. (از متن اللغة).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جابر بلادری مکنی به ابوالعباس است . او راست : استقصاء فی الأنساب و الاخبار. و آن را در چهل مجلّد تسوید کرد و بتکمیل آن توفیق نیافت . (کشف الظنون ).
-
سیاه کردن
لغتنامه دهخدا
سیاه کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سفع. (ترجمان القرآن ). تسوید. (دهار) (منتهی الارب ). تاریک کردن : گر ایزد بخواهد من از کین شاه کنم بر تو خورشید روشن سیاه . فردوسی .- سیاه کردن عمر ؛ گذراندن عمر به بطالت : گفت : اقالیم سبع را طواف کرده و عمر به سیاه...
-
مسود
لغتنامه دهخدا
مسود. [ م ُ س َوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسوید. سیاه شده . (از منتهی الارب ). سیاه کرده شده . سیاه : گازر مباش کز پی تزیین دیگری جامه سپید کرد و ورا رو مسود است . ابن یمین .|| نوشته شده . || سیّد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
تعصیب
لغتنامه دهخدا
تعصیب . [ ت َ ] (ع مص ) عصابة بسر بازبستن . (تاج المصادر بیهقی ). عصابة بر سر بستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || تاج بر سر نهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || شمشیر بستن فلان را مانند تعمیم . (از اقرب الموارد). || شکم بستن ...
-
سجع
لغتنامه دهخدا
سجع. [ س َ ] (ع مص ) بانگ کردن قمری . (دهار). بانگ کردن قمری و آنچه بدان ماند. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن کبوتر. || قصد کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رفتن براهی . (منتهی الارب ). || نالیدن شتر ماده . (منتهی الارب ) (اقرب المو...
-
دلیری
لغتنامه دهخدا
دلیری . [ دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی دلیر. شجاعت . مردانگی . (ناظم الاطباء). دلاوری . بهادری . پردلی . دلداری . زهره . مقابل بددلی و جبن ، و آن از محاسن صفات ، میان بددلی و بی پروایی . (یادداشت مرحوم دهخدا). اقدام .بأس . بطالة. (دهار). بطولة. بَهس ....
-
مهتر
لغتنامه دهخدا
مهتر. [ م ِ ت َ ] (ص تفضیلی )بزرگتر. با مقام و منزلت و مرتبت برتر : چو شاه تو بردر مرا کهترندتو را کمترین چاکران مهترند. فردوسی .چنین چیزها از وی [خواجه ] آموختندی که مهذب تر و مهترتر روزگار بود. (تاریخ بیهقی ).خنک آنکس را کو چاکر چاکرت بودچاکر چاکرت...